اشاره:
شخصيتهاي برجسته و ممتاز، كساني هستند كه بر همه ابعاد زندگي انساني توجه دارند و در همه آن ابعاد، بروز و ظهور ميكنند و به درجه عالي آن دست مييابند. آنها در عين آنكه در ميدان زهد و پارسايي يگانهاند، در ميدان جهاد و مبارزه نيز يكّهتاز هستند و در عين آنكه با ديدن يتيم سرافكنده، بر اثر مهر و عاطفه، اشك ميريزند، با ديدن طاغوت سركش هر چه خشم دارند، بر ضد او آشكار مينمايند و به اصطلاح، جامع اضداد هستند.
امام موسي كاظم(علیه السلام) در عين آنكه انساني رئوف و مهربان بود، در برابر طاغيان سركش، خشمگين بود. در عين آنكه استاد پارسايان بود، يكهتاز ميدان جهاد و عرصه سياست بود. امام كاظم(علیه السلام) نهمين اختر آسمان عصمت و هفتمين ستاره درخشان فضاي دلانگيز امامت، تبلوري از ارزشهاي والاي انساني بود و لحظهلحظه عمر پربارش، درسهاي بزرگ اسلامي را الهام ميبخشيد.[1]
«امام موسي كاظم(علیه السلام) در روز يكشنبه هفتم ماه صفر سال صدوبيستوهشت هجري قمري درروستاي ابواء ـ بين مكه و مدينه ـ به دنيا آمدند و پنجاهوپنج سال زندگي كردند. ايشان در بيستويك سالگي به امامت رسيدند. كنيه مباركشان «ابوابراهيم» و «ابوالحسن» بود و به كاظم و بابالحوائج شهرت داشتند. امام در زمان خلافت منصور، مهدي، هادي و هارونالرشيد زندگي ميكردند و سالها در زندان هارونالرشيد بودند. ايشان ابتدا در زندان بصره بودند و بعد هارون دستور داد كه امام را به زندان بغداد ببرند. در همانجا بود كه يحيي بن خالد با خرما ايشان را مسموم كرد. مدفن شريف امام كاظم در شهر كاظمين است و زمان شهادتشان بيستوپنج رجب سال صدوهشتادوسه هجري قمري».[2]
«امام موسي بن جعفر(علیه السلام) همان راه و روش پدرش حضرت صادق(علیه السلام) را بر محور برنامهريزي فكري و آگاهي عقيدتي و مبارزه با عقايد انحرافي ادامه داد. آن حضرت با دلايل استوار، بيمايگي افكار الحادي را نشان ميداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه ميساخت. كمكمجنبش فكري امام درخشندگي يافت و قدرت علمياش دانشمندان را تحتالشعاع خود قرار داد. اين كار بر حاكمان حكومت عباسي سخت و گران آمد و به همين دليل با شيفتگان مكتبش با شدت و فشار و شكنجه برخورد كردند».[3]
«امام كاظم(علیه السلام) عابدترين، زاهدترين، فقيهترين و كريمترينِ مردم زمان خود بود. هرگاه دو سوم از شب ميگذشت، نمازهاي نافله را بهجا ميآورد و تا سپيده صبح به نماز خواندن ادامه ميداد و هنگاميكه وقت نماز صبح فرا ميرسيد، بعد از نماز شروع به دعا ميكرد و از ترس خدا آنچنان گريه ميكرد كه تمام محاسن شريفش به اشك آميخته ميشد و هرگاه قرآن ميخواند، مردم پيرامونش جمع ميشدند و از صداي خوش او لذت ميبردند. آن حضرت، صابر، صالح، و امين لقب يافته بود و به سبب تسلط بر نفس و فرو بردن خشم، به كاظم مشهور گرديد».[4]
مادر امام کاظم علیهالسلام
مادر امام موسی کاظم حمیده بربریه، معروف به «حمیدة الصفا» بود. امام صادق علیهالسلام درباره ایشان فرمودهاند: «حمیده مثل زَرناب و تصفیه شده، از آلودگیها و پلیدیها پاک است و این از لطف خدا بر من و امام بعد از من است که پای چنین بانوی پاک دامنی را به خانه من گشود».
القاب امام کاظم (علیه السلام)
لقب و کنیه در زبان عربی نمایانگر نحوه پذیرش جامعه و طرز تلقی آن از فرد میباشد و هویت شخصی او را در زندگی روشن میسازد، و تقریبایک نوع تاریخ متحرک است که از شخص ثابت میماند، از اینرو گاهی یک فرد به تناسب شئون و خدمات و فعالیتها یا خصائص و ویژگیهای خود دارای عناوین و القاب متعددی میگردد.بدین جهت قهرمان گفتار ما دارای چند لقب افتخار آمیز و انسانی است که ذیلا توضیح داده می شود :
1. ابو الحسن الاول ـ ابو ابراهیم ـ ابو علی ـ ابو اسماعیل این چهار کنیه نامهای دوم بود که گاهی در مکالمات و اغلب در کتب حدیث به آن حضرت اطلاق شده است که کنیهی نخستین، معروفترین و مشهورترین آنها میباشد و آن کنیه خاطرات و مبارزات امام نخستین را در دلها زنده میسازد و چند تن از پیشوایان معصوم ما این کنیه را داشتهاند که پس ازحضرت علی (علیه السلام) امام کاظم امام رضا امام جواد علیهم السلام هستند از اینرو محض تشخیص کامل، مقصود از ابو الحسن تنها و بدون قید، حضرت علی (علیه السلام) است.
ابو الحسن الاول: امام موسی (علیه السلام) ابو الحسن الثانی: امام رضا و ابو الحسن الثالث امام جواد (علیه السلام) است.
2. کاظم: (فرو دهنده خشم) امام در مقابل سعهی صدر و حلم و بردباری و گذشتی که داشت اغلب به دشمنان و بدخواهان و متجاوزین حقوق شخصی و خصوصی خود عفو و گذشت روا میداشت و گاهی نه تنها مرتکب قصاص یا انتقام نمیشد بلکه آنانرا مورد عنایت و بذل توجه خاص خود قرار میداد.
3. عالم: (دانشمند و دانا) و آگاه لقبی بود که در آن عصر مشعشع اسلامی در بین جمع علما و دانشمندان متعددیکه وجود داشتند به سبب وفور علم و احاطهی کامل او بر علوم و دانشها به آن بزرگوار اختصاص یافته بود.
4. صالح: (فرد شایسته) عنوانی بود که دوستان و علاقمندان حضرتش بر اساس شایستگی و عبادت و اطاعت او به امام داده بودند و گاهی این لقب، علامت رمز و استتاری بود که میخواستند دشمنان از راز شیعه آگاه نگردند.
5. باب الحوائج: مردم بغداد پس از تجربههای فراوان و امتحانهای مکرر از آنرو که در مواقع نیازمندی و گرفتاری هنگام توسل به درگاه الهی، از احترام وجودی آن بزرگوار بهرهمند شده و بدرخواستهای خود به برکت توسل به آن محبوب حضور الهی، رسیدهاند او را «باب الحوائج» نامیدهاند و این لقبی است که پس از رحلت به ایشان تعلق گرفته است که در تأیید آن از منابع سنت مطالبی در بخش آراء و گفتههای این کتاب آمده است که مطالعه خواهید فرمود .
6. صابر: پایدار و استقامت کننده در برابر جور و ظلمهائی که ازطرف خلفای غاصب نسبت به آن شخصیت عالیقدر صورت میگرفت.خلفاء جور او را با انواع و اقسام ناروائیها و مظالم اذیت کردند ولی او ثبات و استقامت خود را از دست نداد و کوچکترین ضعف و فتوری از خود نشان نداد.
7. الاءمین: امانت دارای و درستکاری در اداء امانت با تمام معنای لفظ آن در وجود آن بزرگوار فراهم آمده بود علاوه بر امانتداری دنیوی، امین صادق و درستکار در اداء رسالت الهی و انجام تعهدات انسانی و پیشوائی ملت خود بود و در راه ادای امامت جان خود را فدا نمود و زندگی را در زندانها سپری ساخت تا انسانها آزاد زندگی کنند.
کودکی امام موسی کاظم(علیه السلام)
امام موسی کاظم علیهالسلام از همان کودکی در مجلس درس پدر، که مؤسس و رئیس دانشگاه جعفری است، شرکت و جانش را از سرچشمه علوم و معارف اصیل اسلامی سیراب میکرد و در بحثهای علمی شرکت میجست و در عین ناباوری اطرافیان، فردی کهنهکار و قوی، اهل بحث و منطق و قادر به اثبات مباحث دشوار و معضل علمی بود و این موجب محبوبیت آن حضرت نزد امام جعفر صادق علیهالسلام و اصحاب گردیده بود. مسئله امامت این کودک بعد از امام جعفر صادق علیهالسلام و جانشینی رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم و هادی و راهنما بودن او محبوبیتی مضاعف نزد پدر به وجود آورده بود.
جوانی امام و کار و اشتغال
امام موسی کاظم علیهالسلام با اینکه وضع مالی امام جعفر صادق علیهالسلام بد نبود و او میتوانست راحت و بیغم زندگی کند و آسان بخورد و بپوشد و روزگار بگذراند، در جوانی در مزرعه پدر کار میکرد و با دیگر کارگران، دوش به دوش، در برابر آفتاب به کشاورزی میپرداخت ناگفته نماند این امر سبب نمیشد که او خود را از شرکت در مجالس درس پدر محروم کند یا لطمهای به دیگر وظایف او وارد آورد.
شهادت پدر و امامت آن حضرت
امام موسی کاظم علیهالسلام بیست سال از دوران زندگی پدر را درک کرد که برای او بسیار گرانقدر و پر ارج بود. محضر پدر برای او از آن بابت ارزنده بود که او قدر پدر، امام و استاد خود را میشناخت و چه بهرهها که از اشراقات آن استاد و پدر گرامی برای او حاصل نمیشد. منصور عباسی که زنده بودن امام جعفر صادق علیهالسلام را سدی برای خود میدانست به طراحی نقشه قتل آن حضرت پرداخت و به حضرت زهر خورانید. امام پس از خوردن زهر بیمار و بستری شد و در فاصله اندک به دیدار اجداد پاکش شتافت و سکان امامت را به امام موسی کاظم که بیست سال بیشتر نداشت سپرد. امام کاظم علیهالسلام نیز همان راه و روش پدر را تعقیب کرد.
امام بر حق
مردم، پس از شهادت حضرت صادق(علیه السلام) براي امر ولايت دچار سردرگمي شدند؛ زيرا خفقان موجود در دولت عباسيان اين اجازه را به امام نميداد تا علناً امام بعد از خود را براي عموم مردم معرفي كند، لكن افراد باايمان و زيرك، با توجه به معرفتي كه از امام معصوم(علیه السلام) داشتند، با روشهايي امام خود را پيدا ميكردند. ابن شهر آشوب از ابوعلي راشد نقل ميكند: «جمعي از مردم نيشابور براي پرداخت حقوق مالي خود به امام زمانشان، محمد بن علي نيشابوري را انتخاب كردند و سي هزار دينار و پنجاه درهم و دو هزار طاقه پارچه به او دادند تا به امام برساند. در ميان اموال، اموال زني به نام شطيطه بود به اين صورت: يك درهم پول و پارچه حريري كه به دست خودش بافته بود و چهار درهم ارزش داشت. با اين حال آن زن مؤمن از دادن حقش به امام ـ اگر چه بسيار كم بود ـ حيا نكرد و خجالت نكشيد، اما مردم براي اينكه اين اموال به دست امام برحق برسد، چارهاي انديشيدند. آنها سؤالات شرعي خود را در هفتاد ورق نوشتند و در هر ورقي تنها يك سؤال را مرقوم كردند و مابقي را براي جواب، سفيد گذاشتند. بعد آنها را روي هم گذاشتند و پيچيدند و چند مُهر بر آن گذاشتند تا كسي آن را باز نكند و به محمد بن علي گفتند اين جزوات را شب به امام بده و فردا پس بگير. پس اگر ديدي مهرها شكسته نشده، مهرها را باز كن و ببين آيا جواب داده شده است يا نه؛ اگر پاسخ داده شده بود، او امام برحق است. پس اموال را به ايشان بسپار، وگرنه اموال را پس بياور.
آن شخص به مدينه رسيد و به پيش عبدالله افطح، پسر امام صادق(علیه السلام) رفت، اما او را آنطور كه بايد نيافت و حيران از كوچهها ميگذشت و از خداوند براي پيدا كردن راه مستقيم مدد ميجست. ناگاه پسري را ديد كه به او گفت: «اجابت كن آن كسي را كه ميخواهي» و او را به در خانه موسي بن جعفر(ع)، فرزند ديگر امام برد. علي بن محمد ميگويد: «هنگاميكه به حضور حضرت رسيدم،چون آن حضرت مرا ديد، فرمود: براي چه نوميد ميشوي اي ابوجعفر؟ منم حجتالله و وليّ خدا؛ به سوي من آي! آيا ابوحمزه مرا به تو نشناسانيد در مسجد جدم، رسول خدا(ص) بعد حضرت فرمود: «آن اوراق را روز گذشته جواب دادم. پس حالا بياور درهم شطيطه را كه وزنش يك درهم و دو دانگ است و كيسهاي كه چهارصد درهم در آن است و آن پارچه ابريشمي كه در پشت جامه آن دو برادر بلخي است.» من از فرمايش حضرت سخت شگفتزده شدم و آنچه را امر فرموده بود، در برابر حضرت نهادم. بعد حضرت پارچه شطيطه و آن درهم ناچيز را برداشتند و حرفي را كه شطيطه در نيشابور زده بود تكرار كردند درست به همان عبارت و بعد فرمودند: «اي ابوجعفر! سلام مرا به شطيطه برسان و اين هميان پول را كه چهل درهم دارد به او بده به عنوان هديه من و بگو قسمتي از كفنهاي خودم را كه خواهرم حليمه دختر امام صادق(علیه السلام) با دست خود بافته و از پنبههاي قريه مادرم فاطمه(س) است براي او فرستادم و بگو كه او نوزده روز بيشتر زنده نيست. پس شانزده درهم از آن هميان را خرج خود كند و بيستوچهار درهم آن را صدقه دهد و من هم بر جنازه او نماز خواهم خواند. و اي ابوجعفر! اگر ديدار با من را كتمان كني براي تو بهتر است.» امام قسمتي از مالها را هم نپذيرفتند و امر فرمودند: «آنها را به صاحبانشان پس بدهم و در مورد سؤالها هم سفارش كردند كه مهرها را باز كنم و آنها را ببينم.» من سه مهر را شكستم و سه سؤال را با پاسخي دقيق و فصيح يافتم و به نيشابور برگشتم. هنگامي كه به ديار خود رسيدم ديدم، اشخاصي كه حضرت اموالشان را قبول نفرموده، فطحيمذهب شدهاند و عبدالله افطح را به امامت برگزيدهاند، اما شطيطه بر مذهب خود باقياست و درست بعد از نوزده روز شطيطه از دنيا رفت و حضرت درحاليكه سوار بر شتر بود براي تشييع او آمد و دوباره بعد از مراسم دفن سوار بر شتر به طرف بيابان رفت و فرمود: «سلام مرا به دوستان خود برسان و بگو من و كساني كه بعد از من و در جايگاه امامت هستند بر جنازه هر كدام از شما هر كه باشيد حاضر ميشويم، پس، از خدا بپرهيزيد و تقوا پيشه كنيد در امر خودتان».
خلفای زمان امام کاظم علیهالسلام
امام کاظم علیهالسلام در بیست سالگی به امامت رسیدند، مدّت امامتشان سی و پنج سال بود و در زمان حیات ایشان چهار خلیفه عباسی به نامهای منصور دوانقی، مهدی عباسی، هادی عباسی و هارون الرشید به حکومت رسیدند. امام در زمان هارونالرشید و در زندان سندی بن شاهک،به دستور هارونالرشید به شهادت رسید.
دیدگاه هارونالرشید درباره امام کاظم علیهالسلام
مقام بلند امام موسی کاظم علیهالسلام چنان بود که حتی مخالفان امام هم به حقانیت ایشان اعتراف کردهاند، ولی به دلیل عناد با ایشان، همواره در اماکن عمومی از ابراز آن خودداری میکردند؛ از جمله هارونالرشید به پسرش مأمون میگوید: «ای پسر، موسی بن جعفر امام و پیشوای مردم و حجت خدا برای مردم و بندگان خلیفه خداست، من در ظاهر، امام مردمان هستم و با زور بر او چیره شدهام، به خدا قسم، او به مقام رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم از همه مردم حتی من شایستهتر است و لیکن اگر بخواهد در این امر با من نزاع کند، چشمش را بیرون میآورم؛ زیرا خلافت عقیم است، او وارث پیغمبران است، اگر علم و روش صحیح میخواهی، باید از او یاد بگیری».
استناد به آیه مباهله
هارون را اصرار بر این مسئله بود که بنیعباس از نظر وراثت به مقام خلیفگی پیامبر سزاوارترند؛ زیرا عباس جدّ اصلی اینان عموی پیامبر بود. غافل از آن که مسئله امامت عهدی الهی است، نه منصبی مالی و ارثی. امام موسی کاظم علیهالسلام نیز در مقام استدلال و اثبات حقانیت خود به آیه مباهله استناد میکرد که در آن رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، علی علیهالسلام و خاندان او، فاطمه علیهاالسلام و حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام ، را نفس و جان خود معرفی کرد.
ادامه نهضت علمی و فرهنگی
امام موسی کاظم علیهالسلام پس از پدر نهضت علمی او را دنبال کرد و پیروانش را که پراکنده شده بودند، از نو گرد هم آورد و به مجلس درس آنها سر و سامان داد. البته وضعیت برای این اقدام امام مساعد نبود، اما او از هر فرصت و امکانی برای تحقق این هدف سود میجست و لحظهای از تلاش و کوشش باز نایستاد و در راه تکامل جنبش علمی و نهضت فرهنگی اسلام تلاش کرد و صدها محدّث و مفسر و مبلّغ تربیت نمود و به کمک آنها توانست از مکتب تشیع پاسداری کند و حرکت آن را تداوم بخشد.
توصیه به تعقّل
امام موسی کاظم علیهالسلام مردم را به تفکر و تعقل دعوت میکرد و متذکر میشد که هرچیزی راهنمایی دارد و راهنمای عقل، تفکر است و از نشانههای تفکر، سکوت و خاموشی است. این خود سبب میشود که افراد کمتر سخن بگویند و بیشتر بیندیشند تا حقایق را به دست آورند. امام موسی کاظم علیهالسلام در اینباره میفرماید: «آدمی از سوی خدا دو حجت دارد: حجت ظاهر و حجت باطن. حجت ظاهرْ خدا و انبیا و ائمهاند و حجت باطن عقل است».
پرهیز از تنبلی
امام موسی کاظم علیهالسلام همانند پیامبر اسلام(س) مشوّق کار و فعالیت بود و خود الگوی کار و تلاش مشروع در نزد مردم بود و میفرمود: «از تنبلی و سستی بپرهیزید که این امر مانع بهرهگیری شما از دنیا و آخرت است» آن بزرگوار در تشویق به کار میفرمودند: «آنگاه که کار برای تأمین زندگی خانواده و عیال باشد، نوعی از جهاد و دارای همان پاداش است».
زندگی مورد نظر
امام موسی کاظم علیهالسلام همچون جد بزرگوارشان امام سجاد علیهالسلام در قالب دعاهایی به هدایت و آموزش مردم میپرداختند. آن حضرت در دعاها و اعمال ماه رجب نوع زندگی مطلوب و هدفمند را به زیباترین بیان به تصویر کشیدهاند: «خدایا، از تو میخواهم که زندگی مرا، زندگی پاک و پاکیزهای قرار دهی، به من گشایش و فراخی و نیز آزادی ورهایی عنایت کنی؛ به من آن زندگانی بخشی که در آن امنیت و تندرستی همراه با فروتنی و قناعت و سپاسگزاری باشد و عافیت و پرهیزکاری و پایداری در آن موج زند».
توصیه امام به تفریحات سالم
امام موسی کاظم علیهالسلام با بیانی الهامگرفته از وحی الهی، در سفارش به مناجات و عبادت خداوند میفرمایند: «بکوشید که اوقات خود را به چهار بخش تقسیم کنید: بخشی را برای مناجات با خدا، بخشی را برای امور زندگی، و ساعتی را برای معاشرت با دوستان و افراد مطمئن ـ کسانی که عیبهای شما را به شما بشناسانند و در نبود شما، دوستدار شما باشند ـ و بخشی را هم برای تفریحات و لذتهای حلال خالی کنید که به وسیله این تفریحات حلال است که میتوانید سه برنامه قبلی را درست انجام دهید».
مکارم الاخلاقی
سجایای اخلاقی امام موسی کاظم علیهالسلام ، چنان آشکار بود که شیعه و سنی به آن اعتراف میکنند؛ از آن جمله یکی از بزرگان اهل تسنّن میگوید: او پیشوایی بزرگقدر و جلال، شأن و مرتبهاش از همه بالاتر بود، در عبادت مشهور و از اطاعت خدا نگاهبانی و مراقبت میکرد کرامت وجودی داشت، شبها را به سجده و نماز میگذراند و روزها را با صدقه دادن و روزه گرفتن سپری میکرد، هر گاه به او بدی میکردند نیکویی میکرد، به دلیل کثرت عبادتش عبد صالح نامیده شد و در عراق به باب الحوائج معروف شد؛ زیرا هر کس به ایشان متوسّل میشد، به حاجت خود میرسید.
مصداق انسان کامل
در بررسی زندگانی ائمه اطهار علیهالسلام ، آنان را مصداق انسان کامل مییابیم. درباره سیره زندگی امام کاظم علیهالسلام آمده است که ایشان از تمام خلق، عبادتش بیشتر و معرفتش درباره پروردگار کاملتر بوده، علمش از دانشمندان عصرش بیشتر و گذشت و جوان مردیشان همگان را به اعجاب درآورده، شبها برای بیچارگان و بیوه زنان و یتیمان آرد و خرما میبرد، قرآن کریم بسیار تلاوت میکرد و در آثار قدرت الهی تفکر میفرمود، تلاوت قرآنش هر شنوندهای را مجذوب و به گریه وا میداشت، در صبر و شکیبایی بیمانند و همیشه سپاس گزار و بردبار بود، شب زندهدار و باوقار بود، حتی مخالفان ایشان نیز به خلق و خوی ایشان در کتابهای خود اعتراف کردهاند و رفتار و کردار و گفتار حکیمانهشان را بیان نمودهاند.
بخشش جود و کرم حضرت امام کاظم علیهالسلام
امام موسی کاظم علیهالسلام از اهل بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و از خاندان انسانهای الهی و فردی بخشنده و بزرگ منش بودهاند. درباره سخاوت ایشان گفتهاند:
امام کاظم علیهالسلام کیسههای طلا را به مردم میبخشید. در حجاز و عراق کیسههای اعطایی حضرت، به نام کیسههای موسوی مشهور بود، او مخالفان و بد خواهان را از راه بخشش و کرم دوست میکرد، با فقیران مینشست و از افراد تهیدست دلجویی میکرد، آزاد و بنده را برابر میدانست و میفرمود: همه مخلوق خداوند و فرزندان آدم هستیم.
توصیه به کار و کوشش
علی بن حمزه، از یاران حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام ، میگوید: روزی ایشان را در باغستان و نخلستانی دیدم که کار میکرد و عرق میریخت، عرض کردم: خادمان شما کجا هستند که چنین عرق میریزید؟ فرمود: آنکه از من و پدرم بهتر بود، کار میکرد و عرق میریخت (منظور ایشان امیرمؤمنان علیهالسلام بود) این کار پیامبران و اولیا و اوصیای آنان است.
فرزندان آفتاب
امام موسی کاظم علیهالسلام فرزندان بسیار داشتند که مشهورترین فرزند پسر ایشان، امام رضا علیهالسلام و با فضیلتترین دختران ایشان، حضرت فاطمه معروف به معصومه علیهاالسلام است. امام موسی کاظم علیهالسلام درباره امام رضا علیهالسلام فرمود:
همانا علی بزرگترین اولاد من است و خوش رفتارترین و محبوبترین آنان نزد من است.
بخشش به شاعر
حضرت کاظم علیهالسلام در زمان منصور دوانقی در روز عید نوروز، به دربار او احضار شدند. منصور با هدف عوام فریبانهای مأموران خود را موظف کرد که تمام هدیههایی که برای خلیفه از گوشه و کنار مملکتهای بزرگ اسلامی فرستاده بودند، جمع آوری کنند و تمام آنها را به حضرت بدهند، با اینکه ارزش آن اموال بسیار بود. شاعر بینوایی، سه بیت شعر در مرثیه جد بزرگوارش؛ حضرت امام حسین علیهالسلام سرود و برای آن پیشوای عالی قدر خواند، امام تمام آن مال را به او بخشید.
عالِم کتب آسمانی
امام کاظم علیهالسلام عالم و بیان کننده کتابهای آسمانی بودند و به همان صورت نخستین و راستین آنگونه که انبیا آورده بودند، همه را میدانستند. روزی نصرانیای، خدمت امام کاظم علیهالسلام رسید، امام به او فرمود: تا چه اندازه به کتاب خودتان آشنایی داری؟ گفت: من عالم هستم و تأویل آن را هم میدانم. امام انجیل را قرائت کرد. او گفت: جز حضرت عیسی علیهالسلام کسی انجیل را این گونه قرائت نمیکرد. باز حضرت تورات را خواند، عرض کرد: این همان حقیقتی است که پیامبران آوردهاند. او پنج سال در خدمت آن پیشوای روحانی و عالم ربانی بود و اسلام آورد.
سجده نور
امام کاظم علیهالسلام چنان شیفته عبادت حق بود که هیچ چیز، نمیتوانست ایشان را از این حضور باز دارد، حتی آن حضرت در زندان در مناجات با پروردگار میفرمود:
خداوندا من همیشه از تو گوشه خلوت و خاطر راحت درخواست میکردم تا تو را عبادت کنم، اکنون شکر میکنم که دعای مرا مستجاب کردهای.
فضل بن ربیع زندانبان امام میگوید: موسی بن جعفر علیهالسلام وقتی نماز صبح را میخواند، مشغول تعقیب میشد، سپس به سجده میرفت تا آفتاب طلوع میکرد و بعد از آن بر میخاست و نماز میخواند، وقتی نماز ظهر و عصر را با نافلهها به جا میآورد، باز به سجده میرفت تا آفتاب غروب میکرد و پیوسته نماز و تعقیب میخواند، او تا وقتی نزد من بود، این گونه خو میکرد.
باب الحوائج
تا تابش خورشید، تلألؤ ماه و نور مهتاب به جا مانده است، موسی بن جعفر علیهالسلام بر آورنده نیازهای مستمندان است. ای امید ناامیدان، به آن لحظه که تو را باب الحوائج خوانند و تو را در پیش گاه پروردگار شفیع قرار دهند تا نیازشان را بر آوری و ای مظهر کامل حقیقت و عرفان! عاجزانه از آستان مقدست خواهانیم، از خداوند بطلبید تا معرفت کامل شما اهل بیت علیهالسلام را، به ما عنایت فرماید. یا وجیها عِنْدَاللّه اِشْفَعْ لَنا عِنداللّه
آزمایش الهی
مؤمنان در آزمایشهای الهی آزموده میشوند که دانسته شود آیا لب به گله میگشاید یا چون ایوب نبی علیهالسلام همه آزمایشها را با موفقیت پشت سر میگذارد. دریافتن چنین چیزی، به میزان ایمان انسان پیوسته هست و با این آزمونها، روح سیر صعودی به سوی کمال را میپیماید و به سر منزل هستی میرسد. امام کاظم علیهالسلام میفرماید:مؤمن مثل کفّه ترازوست؛ هر چه ایمانش زیاد شود، بلایش بیشتر میشود!
«هارون براي اينكه بتواند از حيثيت امام كاظم(علیه السلام) بكاهد، يك كنيز جوان بسيار زيبا را مأمور كرد كه خدمتكار امام در زندان شود، اما بعد از مدتي خبر آوردند كه اين كنيز مانند امام كاظم(علیه السلام) به سجده افتاده و تسبيح خدا را ميگويد. هنگامي كه هارون كنيز را نزد خود آورد، علت را از او پرسيد. كنيز گفت: وقتي اين مرد (امام كاظم(ع)) را ديدم، ديگر هيچ نفهميدم، فقط فهميدم كه در عمرم خيلي گناه كردهام و بايد توبه كنم».[5]
«روزي امام كاظم(علیه السلام) از كوچهاي ميگذشت كه از يكي از خانههاي آن صداي ساز و پايكوبي به گوش ميرسيد. يكي از خدمتكاران از آن منزل بيرون آمد و امام از او پرسيد: صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟ خدمتكار از اين سؤال امام تعجب كرد و گفت: از خانهاي به اين مجللي معلوم است كه صاحب آن آزاد است. حضرت فرمود: «بله، آزاد است؛ اگر بنده بود، اين سر و صداها از خانهاش بلند نميشد.» خدمتكار وقتي به داخل منزل بازگشت، ماجرا را براي صاحبخانه تعريف كرد. صاحبخانه وقتي فهميد اين حرف را امام كاظم(علیه السلام) بيان فرموده، با پاي برهنه سريع از خانه بيرون رفت و خود را به پاي امام انداخت و گفت: آقا! من از همين ساعت ميخواهم بنده خدا باشم».[6]
و او كس نبود جز بشر حافي كه به سبب آنكه پابرهنه در پي امام دويده بود، به «حافي» معروف شد.
«رسيده بود به در خانه امام؛ در زد: به مولايم بگوييد صفوان به ديدار ايشان آمده است. چيزي نگذشت كه امام موسي بن جعفر(علیه السلام) صفوان را به حضور پذيرفت، صفوان مؤدبانه در نزد امام نشست و گفت: آيا از من راضي هستيد مولاي من؟ امام كاظم(علیه السلام) فرمود: «اي صفوان همه چيز تو نيكو و پسنديده است جز يك چيز. صفوان با نگراني چشم دوخت به چهره امام؛ چه كار كرده است كه امام آن را نميپسندد؟
ـ فدايت شوم، آن چيز چيست؟
ـ كرايه دادن شترانت به هارون.
صفوان اصلاً فكر نميكرد كه در اين كار اشكالي وجود داشته باشد. به امام عرض كرد:
ـ فدايت شوم، من شترانم را براي لهو و لعب كرايه ندادهام، آنها را در راه مكه استفاده ميكنند.
ـ ميدانم، ولي آيا از هارون كرايه نميگيري؟
ـچرا فدايت شوم.
ـ كرايهات را كه همان اول نميگيري؟
ـ نه، بعد از برگشتن از سفر، كرايه را ميدهد.
ـ اگر هارون بميرد، آيا ميتواني كرايه بگيري؟
ـنه، فدايت شوم.
ـ پس تو دوست داري هارون زنده باشد تا بتواني كرايهات را بگيري.
صفوان سكوت كرد، حالا فهميد كه علت آزردگي امام كاظم(علیه السلام) چيست، گفت: آري مولاي من، شما درست ميگوييد، من دلم ميخواهد كرايهام را بگيرم و براي اينكه كرايهام را بگيرم دوست دارم هارون زنده بماند.
ـ بدان كه هر كس بقاي ظالم را دوست داشته باشد، از ايشان است، هر كس از ايشان باشد، اهل دوزخ است».[7]
دری از معرفت پروردگار
امام صادق علیهالسلام درباره فرزندشان امام کاظم علیهالسلام میفرمایند:
در میان مسلمانان کسی دارای برتری اخلاقی، مانند فرزندم موسی نیست. او برتریهای برجسته و بلندمرتبه دارد و در زهد و تقوا، مانند عیسی بن مریم است. او حلم، حکمت، بخشش و معرفت دارد و آنچه مردم به آن نیازمندند، در نزد اوست و او اختلاف از بین آنان بر میچیند. در دین امامی بزرگ است که دارای حسن خلق و سخاوت و احسان است. او دری از درهای معرفت پروردگار است.
نيايش پيشواى هفتم
پيشواى پارسايان، حضرت سجاد عليهالسلام درباره نماز مىفرمايد: «حق نماز بر تو اين است كه بدانى با آن به ميهمانى خدا مىروى و در پيشگاه او مىايستى و چون اين را دانستى، سزاوار است كه مانند بندهاى خوار و حقير، خواستار، ترسان، اميدوار، بىمقدار و بزرگ دارنده كردگار نمازت را با جان و دل به پا دارى».
به راستى كه بهترين ساعتها در نظر امام موسى بن جعفر عليهالسلام ، همان ساعتهايى بود كه با خداى خود خلوت مىكرد و به راستى او حق نماز را به بهترين شيوه رعايت مىنمود. درباره آن حضرت گفتهاند كه وقتى براى نماز يا دعا در برابر خداوند مىايستاد، اشك از چشمانش سرازير مىشد و قلبش به تپش مىافتاد. هنگامى كه امام كاظم عليهالسلام به دستور هارون به زندان افتاد، چنين فرمود: «خداوندا! چه بسيار مدت بود كه از تو مىخواستم مرا براى عبادت خويش فراغت دهى. اينك دعايم را به اجابت رساندى. پس تو را سپاس مىگويم».
سفارش به نماز
نماز، ستون دين و نور چشم مؤمن است. انسان هرچه زودتر و در سالهاى پايينتر با نماز آشنا شود، الطاف الهى را سريعتر درك مىكند. انسانى كه از كودكى با نماز انس بگيرد، زودتر شيرينى عبادت را مىچشد و از فرو رفتن در گرداب آلودگان پرهيز مىكند. به همين علت است كه پيشوايان معصوم، فرزندان خود را پيش از سن تكليف با نماز آشنا مىساختند. امام موسى بن جعفر مىفرمايد: «هنگامى كه فرزندانتان به هفت سالگى رسيدند، آنها را به نماز فرمان دهيد».
پارسايى
امام هفتم، سرآمد پارسايان و از نعمتهاى دنيا روگردان بود. درباره اين صفت نيكوى آن حضرت نقل شده است كه فردى مىگويد: «به خانهاى كه امام در آنجا نماز مىخواند، وارد شدم. در آنجا چيزى جز يك كيسه از برگ خرما و شمشيرى آويخته و قرآن مجيد نديديم.» آن حضرت افزون بر آن، اموال فراوان و حقوق شرعى بسيارى را كه نزدش جمع مىشد و زمينهاى كشاورزى متعلق به خود را سخاوتمندانه به درماندگان و محرومان انفاق مىكرد.
ارزش دانش در جوانى
يكى از مهمترين و زيربنايىترين عوامل پيشرفت انسان، بهرهگيرى از دانش است. دانشآموزى در دوره جوانى، اهميت ويژهاى دارد؛ زيرا افزون بر اينكه مايه رشد و تكامل شخصيت او در آينده است، سبب حفظ دين و معرفت الهى او نيز مىشود.
همچنين دانش آموختن در دوره جوانى دوام و ثبات بيشترى دارد. امام موسى بن جعفر عليهالسلام مىفرمايد: «هر كه در جوانى دانش بياموزد، همانند نقشى روى سنگ باقى مىماند».
كار
هدف از كار، به دست آوردن مقدمات زندگى بهتر با حفظ ارزشها و قراردادهاى اجتماعى است. به همين دليل، در اسلام، كار و كسب حلال و تأمين نيازهاى خود و خانواده، با رعايت شرع و قانون واجب دانسته شده است. امام كاظم عليهالسلام در اينباره مىفرمايد: «هر كس در پى روزى حلال رود تا خود و خانوادهاش را بهرهمند سازد، اجر او همانند سربازى است كه در راه خدا جهاد مىكند».
بخشش و سخاوت
سخاوت، يكى از مهمترين صفات پيشواى هفتم بود. امام كاظم عليهالسلام امكانات مالى خود را كه از راه كشاورزى به دست آورده بود، در اختيار نيازمندان مىگذاشت. كمكهاى حضرت به مردم معروف بود و نقل شده است كه اگر بخشش ايشان به كسى مىرسيد، بىنياز مىشد. نقل كردهاند هرگاه كسى او را مىآزرد و به او بدى مىكرد، آن حضرت به جاى مقابله به مثل، از سر عطوفت و بزرگوارى، برايش كيسهاى حاوى هزار دينار مىفرستاد.
بخشش بىنظير
امام موسى بن جعفر عليهالسلام با اطرافيان و بعضى از فرزندان خويش به قصد رفتن به زمين كشاورزىاش از مدينه خارج شد. پس از رسيدن به مزرعه، در يكى از مناطق نزديك آنجا به استراحت پرداخت. در اين ميان، غلامى سياه، فصيح و گشادهزبان وارد شد، در حالى كه مقدارى نان روغنى داشت كه خود پخته بود. او خدمت امام رسيد و گفت: اين را براى شما هديه آوردهام. حضرت، هديه را پذيرفت و غلام برگشت و باز با دستهاى هيزم خدمت ايشان آمد و عرض كرد: اين هيزمها را براى شما هديه آوردهام. امام اين بار نيز هديه او را پذيرفت و آنگاه كه مولاى او را ملاقات كرد، آن غلام را با مزرعهاى كه در آن كار مىكرد، از مولاى وى خريد. سپس غلام را آزاد كرد و مزرعه را نيز به او بخشيد.
صبر كريمانه
بردبارى و شكيبايى نيز از ويژگىهاى موسى بن جعفر عليهالسلام بود. امام همواره به فرزندان خود توصيه مىكرد تا به صفت والاى صبر آراسته شوند و به ايشان امر مىكرد تا از كسانى كه بر آنان بدى كردهاند، گذشت كنند. ايشان به فرزندان خويش مىفرمود: «پسران من! شما را به چيزى سفارش مىكنم كه هر كس آن را رعايت كند، بهرهمند شود. هرگاه كسى نزد شما آمد و در گوش راست شما سخنى گفت كه بر شما ناگوار بود، سپس به طرف چپ شما رفت و عذرخواهى كرد، عذرش را بپذيريد».
آراستگی امام موسی کاظم(علیه السلام)
امام موسی کاظم علیهالسلام در آراستگی و نظافت همچون امامان قبل از خود بود و با سر و وضعی آراسته و لباس و جامهای پاکیزه و مرتب در بین مردم حضور مییافت. لباس آن حضرت از بَس نظیف و مرتب بود به نظر فاخر میآمد. به هنگام بیرون آمدن برای دیدار با مردم یا حضور در مجلسِ درس، با وضعی آراسته و مرتب در جمع مردم حاضر میشد و این را نوعی حرمتگزاری نسبت به مردم به حساب میآورد. کفش آن حضرت تمیز و زیبا و راه رفتنشان نه تند بود و نه کند. سعی و حرکتش موقّرانه و از روی متانت بود.
صوت خوش قرآن
امام موسی کاظم علیهالسلام دارای آوائی خوش در تلاوت قرآن بود. عشق به قرآن آن آوا را حزینتر و جاذبتر ساخته و با صدای خوش و لحنی زیبا آن را قرائت میکرد. در حین قرائت قرآن در عالمی دیگر بود. چنان قرآن تلاوت میکرد که گویی آن آوا از سراسر وجودش برمیخواست و کل وجود و اعضای آن حضرت سرگرم تلاوت قرآنند؛ آنچنان که شنوندگان از حرکت باز میماندند و به آوای تلاوت او گوش فرا میدادند.
معرفی حضرت از زبان خود
روزی امام موسی کاظم علیهالسلام از مسجدالحرام برخاست که بیرون رود. وقتی سوار مرکب شد و حرکت کرد، فردی از دیدن شکوهش متحیر شد و پرسید: تو کهای؟ امام علیهالسلام فرمودند: «اگر نسب مرا میپرسید من فرزند محمدمصطفی صلیاللهعلیهوآلهوسلم حبیب خدایم. از نسل اسماعیل ذبیح اللّه و فرزند ابراهیم خلیل هستم. اگر از شهر من میپرسی، من اصالتا از شهر و دیاری هستم که واجب است مسلمانان در طول عمر یک بار برای انجام وظیفه [گذاردن حج و مناسک] بدانجا آیند. اگر از مفاخر من میپرسی، از خاندانی هستم که بینیِ گردنکشان و ستمگران را به خاک مالیده، باعث شدند مردم راه هدایت را بشناسند و به سوی توحید روی آرند. اگر شهرت مرا خواهی، من از آل محمدم که خدای دستور داده است که در نماز بر ما درود فرستند».
نجات جان علی بن یقطین
علیبن یقطین از شاگردان و یاران حضرت بود که به سفارش امام موسی کاظم در دستگاه خلافت بود تا به دستگیری از یتیمان و مستضعفان بپردازد. سخنچینان به هارون خبر دادند که وی طرفدار امام موسی کاظم علیهالسلام است. هارون در مقام بررسی درستی این خبر، چندین نوبت علی بن یقطین را آزمود. یکی از آنها بدین قرار است که هارون روزی بر سبیل انعام پولی و لباس و جبّهای به علی بن یقطین داد. او نیز عین هدیه را برای امام موسی کاظم علیهالسلام ارسال کرد. امام پول و لباس را قبول و جبه را به وی باز گرداند و فرمود که از آن خوب نگهداری کن تا روزی تو را به کار آید. هارون روزی علی بن یقطین را احضار کرد و خبر آن جبّه را گرفت. چون به وی خبر داده بودند که علی بن یقطین آن جبّه برای امام موسی کاظم علیهالسلام فرستاده است. علی بن یقطین گفت: آن جبّه را معطور و مهمور کرده و در صندوقی نهاده است و به غلامی دستور داد تا برود و آن جبّه را نزد هارون بیاورد. غلام رفت و جبه را حاضر کرد و پیش روی هارون نهاد. نظر هارون تغییر کرد و علی بن یقطین را مورد مرحمت قرار داد و آن خبرچین را به صد تازیانه کیفر کرد.
هدایت اهل فسق به دست امام کاظم(علیه السلام)
روزی حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام از جلو خانه «بُشْر» میگذشت. صدای ساز و آواز شنید. از خدمتگزاری که برای کاری به دَرِ خانه آمده بود سؤال کرد: «صاحب تو آزاد است یا بنده؟» خدمتگزار گفت: مولای من آزاد است. حضرت فرمود: «راست گفتی، اگر او بنده بود از خدا پروا میکرد و چنین نمیکرد». وقتی خادم داخل خانه شد بُشْر علت تأخیر او را جویا شد. او هم ماجرا را نقل کرد. از شنیدن ماجرا در بُشْر تحولی رخ داد. با پای برهنه بیرون دوید و خود را به حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام رسانده، عذرخواهی کرد و بعد از گریه و زاری در حضور مبارک آن حضرت توبه کرد و از اعمال زشت گذشته خود پشیمان شد و بعد از این ماجرا از عابدان و زاهدان روزگار شد .
ضمانت امام کاظم(علیه السلام)
علی بن یقطین از خواصّ اصحاب امام کاظم علیهالسلام بود که در دستگاه خلافت هارون دارای منزلتی بس عظیم بود و شیعه بودن خود را از دیگران پنهان میکرد. در کتاب رجال کبیر نقل است که حضرت موسیبن جعفر علیهالسلام به او فرمودند: «یک موضوع را برای من ضامن شو تا من سه موضوع را برای تو ضمانت کنم که عبارتند از: سالم ماندن از گزند شمشیر دشمن، گرفتار نشدن به نداری، و در امان ماندن از اسارت و زندان». علیبنابنیقطین گفت: آن موضوعی که من باید ضامن شوم چیست؟ حضرت فرمود: «ضمانت دهی هر وقت یکی از دوستان ما نزد تو بیاید او را اکرام کنی». علیبن یقطین ضامنت کرد و امام علیهالسلام هم ضامن آن سه موضوع شد.
امام کاظم(علیه السلام)و حکومت بر دلها
هارونالرشید، خلیفه عبّاسی، با این که قدرتمندترین خلیفه عباسی بود از اینکه میدید مردم احترام فراوانی به امام کاظم علیهالسلام میکنند به شدت ناراحت بود و تمام تلاشش این بود که نفوذ معنوی امام علیهالسلام را خنثی کند. او از اینکه میشنید مردم حقوق و مالیتهای اسلامی را مخفیانه به موسی بن جعفر علیهالسلام میپردازند و با این عمل خود در واقع حاکمیت ایشان را به رسمیّت شناخته، از حکومت عبّاسی بیزاری میجویند، سخت رنج میبرد. روی همین اصل بود که روزی هارون امام علیهالسلام را کنار کعبه دید و به ایشان گفت: «تو همان هستی که مردم پنهانی با تو بیعت کرده تو را به پیشوایی بر گزیدهاند؟ امام فرمودند: «اَنَا اِمامُ القُلُوبِ و اَنْتَ اِمامُ الجُسُوم؛ من بر دلهای مردم حکومت میکنم و تو بر تنها».
معنی جواد از نظر امام کاظم(علیه السلام)
مردی از امام کاظم علیهالسلام معنی جواد را پرسید ایشان در پاسخ فرمودند: «اگر منظور تو از بنده جواد، است باید بدانی که جواد کسی است که هرچه از جانب خدا بر او واجب است ادا کند و بخیل کسی است که تکلیف الهی را ادا نکند، و اگر مقصود تو جواد بودن خداست باید بدانی که خداوند چه ببخشد و چه دریغ کند جواد است؛ چون اگر ببخشد چیزی را بخشیده که از آن تو نبوده است و اگر هم دریغ ورزد، آنی را دریغ کرده که از آنِ تو نبوده است».
دستگیری حضرت از مستمندان
آن حضرت تهیدستان مدینه را شناسایی میکرد و شبانه برای آنان پول و چیزهای دیگر میبرد و آنان نمیدانستند که این پولها از جانب کیست.
بررسی زندگانی علمی موسی بن جعفر علیهالسلام
بلندای دانش
یکی از محورهای اساسی و از سترگترین پشتوانههای امامت، دانش امام است که بر اساس آن بشریت از کوره راههای نابودی رهایی مییابد. شخصیت علمی امام کاظم علیهالسلام از همان دوران کودکی و پیش از امامت ایشان شکل گرفته بود. مناظرههای علمی، پاسخگویی به شبهههای اعتقادی و تربیت شاگردان برجسته، نمونههای برجستهای از جایگاه والای علمی امام کاظم علیهالسلام است. او در همان کودکی مسائل پیچیده فقهی را که بسیاری از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو میماندند، حل میکرد. گنجینهای پایانناپذیر از دانش و چکاد نشینی در بلندای بینش بود. بسیاری از سادهاندیشان به خیال در هم شکستن وجهه علمی ایشان، مناظرههای علمی تشکیل میدادند، ولی جز رسوایی و فضاحت ثمرهای نمیدیدند. از این رو، به بلندی مقام او اعتراف میکنند و سر تسلیم فرود میآورند.
آیت پیشوایان
«صفوان جمّال» از جمله اصحاب و یاران امام کاظم علیهالسلام که به شغل شتربانی مشغول بود، هر از چند گاهی، برای کسب فیض و بهرهمندی از بیکران دانش ائمه علیهمالسلام نزد ایشان شرفیاب میشد. خود میگوید: روزی نزد امام صادق علیهالسلام رفته و پرسیدم: «[پس از شما [عهدهدار امر امامت چه کسی خواهد بود؟» امام فرمود: «از جمله نشانههای فردی که پیشوا و امام مسلمانان میشود، این است که به سرگرمی نمیپردازد و دل مشغول بازیچه نمیشود و از کارهای بیهوده پرهیز مینماید». در همین حین فرزند او، موسی بن جعفر علیهالسلام وارد خانه شد، در حالی که همراه خود بزغالهای داشت. من به او نگریستم و تعجب کردم که چگونه این رفتار او با سخن امام صادق علیهالسلام سازگاری مییابد. کمی دقت کردم. دیدم او به بزغاله چنین میگوید: «در برابر پروردگار خود فروتن باش!» از دانایی و بینش او شگفت زده شدم. امام صادق علیهالسلام او را در آغوش کشید و فرمود:« پدر و مادرم به فدایت که به سرگرمی و بیهودگی نمیپردازی».
پاسخی دانشورانه
«ابو حنیفه» آهنگ سفر حج نمود و پس از پایان حج برای دیدار با امام صادق علیهالسلام و به جهت برخی مذاکرات علمی عازم مدینه شد. چون به مدینه رسید، به منزل امام رفت و در سراچه خانه اندکی درنگ نمود تا امام او را به حضور بپذیرد. روی سکوی دهلیز نشست. در همین حین کودکی را دید. ابوحنیفه از او پرسید: «در شهر شما اگر کسی غریب باشد و نیاز به قضای حاجت داشته باشد، کجا میرود؟» کودک، عالمانه پاسخی جامع و کامل به او داد. ابوحنیفه با شگفتی از او پرسید:« نامت چیست؟» کودک پاسخ داد: «من موسی بن جعفر علیهالسلام هستم».
کودک بزرگ
«ابوحنیفه»، روزی به خانه امام صادق علیهالسلام رفت. امام کاظم علیهالسلام در آن زمان سن کمی داشت. ابوحنیفه تصمیم گرفت برخی از سئوالات خود را از او بپرسد. به همین دلیل گفت: «گناه از سوی کیست؟ خدا یا بنده خدا؟» امام کاظم علیهالسلام فرمود:«... اگر بگوییم منشأ گناه خداوند است، به خطا رفتهایم که او سزاوار آن نیست که بنده خویش را به گناه مرتکب نشده، عقاب نماید. اگر بگوییم گناه هم از سوی خدا و هم از سوی بنده است، باز هم سزاوار نیست که شریک قدرتمند بر شریک ناتوان خویش ستم روا دارد، یا این که بگوییم گناه از سوی بنده است. دراین صورت، اگر پروردگار از گناه او درگذرد که بنابر عفو و گذشت بیکران خود عمل کرده و اگر او را مجازات نماید، ظلمی بر او روا نداشته است». ابوحنیفه، پاسخ کامل سؤالش را از دانشمندی به ظاهر کوچک، دریافت کرد و به خانهاش بازگشت.
شکوفهای بر شاخسار وحی
امام صادق علیهالسلام ، امام کاظم علیهالسلام را در اوان کودکی، برای تحصیل، به مکتب خانهای فرستاد. انگیزه امام از این کار، تحصیل فردی امام کاظم علیهالسلام نبوده؛ چراکه در آن دوره هیچ کس جز امام صادق علیهالسلام نمیتوانست چیزی بر اندوخته علمی آن کودک فرزانه بیفزاید. شاید این کار امام صادق علیهالسلام به انگیزه تشویق دیگر کودکان به تحصیل، یا شناخت و معرفی امام بعد از خود به مردم و یا نشان دادن ارزش تحصیل علم به دیگران و انگیزههایی چنین بوده است. امام کاظم علیهالسلام میفرماید: روزی از مکتب خانه به سوی منزل بازمیگشتم، به خانه رسیدم و لوحی که با خود داشتم، نشان پدرم دادم. پدرم مرا روبه روی خود نشانید و پس از دیدن لوح به من فرمود: «فرزندم بنویس: از زشت گویی و زشت کاری بپرهیز و حتی اراده آن را هم مکن.» آن گاه به من فرمود:«حال این بیت شعر را که گفتم، تو کامل کن». من بیت شعر را این گونه کامل کردم: «و هر کس را سزاوار احسان یافتی، [بر نیکیات به او [بیفزا». پاسخهای دیگر فرزند به سؤالهای پدر بزرگوارش، تحسین ایشان را به دنبال داشت.
نوح آل محمد صلیاللهعلیهوآله وسلم
یکی از نزدیکان امام صادق علیهالسلام به نام «فیض بن مختار» میگوید: به منزل امام رفتم. پس از اندکی موسی بن جعفر علیهالسلام که نوجوانی بود، وارد شد و سلام کرد. به احترامش برخاستم و پیشواز او رفتم. امام صادق علیهالسلام با دیدن ابراز محبت و احترام من نسبت به فرزندش خرسند شد و با تبسمی ملیح فرمود: «شما شیعیان ما به سان کشتیای هستید و این نوجوان که تو به او محبت نشان دادی، کشتیبان شما میباشد». مدتی از دیدار من با امام گذشت و سال بعد برای انجام مناسک حج به مکه مشرف شدم. پس از انجام اعمال حج دو هزار سکهای را که همراه داشتم، توسط شخصی برای امام فرستادم و به او گفتم که هزار سکه آن را از سوی من به امام صادق علیهالسلام و هزار درهم دیگر را به فرزندش امام کاظم علیهالسلام بدهد. پس از مدتی امام را زیارت کردم. امام صادق علیهالسلام به من فرمود:«آیا مرا با فرزندم موسی برابر میدانی؟ [که در هدیه دادن تساوی برقرار نمودی]» عرض کردم: «مولای من! من این کار را به دلیل فرمایش خودتان انجام دادم [که فرمودید: شما کشتی نشین و او کشتیبان شیعیان است]». امام به نشانه تأیید سری تکان داد و فرمود: «آری، اما به خدا سوگند من این کار را نکردم، بلکه این پروردگار بزرگ است که چنین مقام شامخی به او داده است.»
محرم راز
«ابابصیر» روزی از امام کاظم علیهالسلام پرسیدند: امام را چگونه میتوان شناخت؟ امام فرمود: «امام را از چند راه میتوان شناخت؛ نخست این که امامت او توسط امام پیشین تصریح شده باشد. دوم این که هر پرسشی از او شد، بتواند پاسخ گوید و از جواب درنماند و اگر هم از او پرسشی [در زمینهای که پاسخ آن لازم است] نشد، خودش سخن شروع کند و آن مسئله را حل نماید. سوم از آینده خبر بدهد. چهارم همه زبانها را بداند و بتواند با هر زبانی که با او سخن میگویند، به همان زبان پاسخ دهد». سپس رو به ابابصیر کرد و با لبخندی معنی دار فرمود:«پیش از آن که از این مجلس خارج شوی، این نشانهها را خواهی دید!» در همین اثنا، مردی از اهالی خراسان وارد شد و با تکلّف فراوان به زبان عربی با امام سلام و احوالپرسی کرد، اما امام پاسخ او را به زبان فارسی داد و حتی جواب پرسش او را که به عربی مطرح کرده بود، پاسخ فرمود. مرد خراسانی شگفتزده شد. امام رو به ابابصیر کرد و فرمود: «ای ابابصیر! امام کسی است که زبان هریک از گروههای مردم را بداند و نه تنها زبان آنها را بلکه زبان هر موجودی از پرنده و جاندار را به نیکی میداند.»
جلوه گیتی فروز دانش
امام کاظم علیهالسلام در مجلسی با فردی سخن میگفت. در بین سخنان خود به او فرمود که در فلان تاریخ خواهد مُرد. «اسحاق بن عمار» از شاگردان امام در مجلس بود. با شنیدن این سخن به فکر فرو رفت: «آیا واقعا امام هنگام مرگ افراد را میداند.» در همین افکار غوطه میخورد که متوجه شد امام با تندی به او مینگرد. به خود آمد. امام به او فرمود: «ای اسحاق! وقتی رُشَید هجری به خاطر داشتن علم مُنایا و بلایا، هنگام مرگ افراد و رخدادهای آینده را که کسی از آن آگاهی نداشت، میدانست؛ من که امام هستم، بی اطلاع باشم؟! در حالی که امام به دانستن آن از هر کسی شایستهتر است؟!». سپس در مورد آینده خود او، زمان مرگ وی و اختلاف بازماندگانش خبرهایی به اسحاق داد.
اسحاق سر به زیر انداخت و از گفتههای خود پشیمان شد و استغفار نمود. پس از مدتی او از دنیا رفت و همان گونه که امام فرموده بود، بین بازماندگانش سرکشی و طغیان درگرفت. آنان اموال مردم را به زور میگرفتند و در راههای غیر مشروع هزینه مینمودند، اما انجام کارشان به بدبختی افتاد.
پاسخ فراخور پرسشگر
فردی به نام «ابو احمد خراسانی» برای پرسش مسئلهای علمی محضر امام کاظم علیهالسلام رسید و پرسید: «کفر مقدم است یا شرک؟» از آن جا که درک این پرسش و توان دریافت پاسخ و فهم آن برای وی مشکل بود، امام در جواب او فرمود: «تو را با این بحث چه کار؟! من در قبال تو فکر نمیکنم که صلاحیت وارد شدن به این بحثها را داشته باشی». ابواحمد در جواب امام عرض کرد: «هشام بن حکم از من خواسته بود تا این سؤال را از شما بپرسم». امام وقتی از ماجرا باخبر شد، چنین پاسخ داد: «کفر مقدم بر شرک است ؛ زیرا نخستین کسی که کفر ورزید، شیطان بود که بزرگی نمود و از فرمان خداوند روی برتافت. او از کافرین بود. از آن گذشته، کفر یک چیز است و آن انکار پروردگار و باور به غیر او، امّا شرک انکار پروردگار نیست، بلکه اثبات ربوبیت او و شریک قرار دادن دیگری با اوست.»
سترگ چون کوه
دانشور مزدور، «نفیع انصاری» قصد داشت ابهت و شکوه امام کاظم علیهالسلام را نزد درباریان فرو ریزد. وقتی امام موسی کاظم علیهالسلام از کاخ هارون بیرون آمد، نفیع جلو رفته و افسار اسب امام را گرفت و مغرورانه پرسید: «آی! تو که هستی؟» امام از بالای اسب نگاهی کرد و با اطمینان فرمود: «اگر نسبم را میخواهی، من فرزند محمد صلیاللهعلیهوآله دوست خدا، فرزند اسماعیل ذبیحالله و پور ابراهیم خلیلالله هستم. اگر میخواهی بدانی اهل کجا هستم، اهل همان مکانی که خدا حج و زیارت آن را بر تو و همه مسلمانان واجب کرده است. اگر میخواهی شهرتم را بدانی، از خاندانی هستم که خدا درود فرستادن بر آنان را در هر نماز بر شماها واجب گردانیده و اما اگر از روی فخر فروشی سؤال کردی، به خدا سوگند! مشرکان قبیله من راضی نشدند، مسلمانان قبیله تو را در ردیف خود به شمار آورند و به پیامبر گفتند: ای محمد! آنان که از قبیله خویش هم شأن و هم مرتبه ما هستند، نزد ما بفرست. اکنون نیز از جلوی اسب من کنار برو و افسارش را ردکن!» نفیع که همه شخصیت و غرور خود را در طوفان سهمگین کلام امام بر باد رفته میدید، در حالی که دستش میلرزید و چهرهاش از شرمندگی سرخ شده بود، افسار اسب امام را رها کرد و به کناری رفت.
در کلام بزرگان
شیخ مفید درباره امام موسی کاظم علیهالسلام میگوید: «ابوالحسن موسی، عابدترین، سخیترین و با شخصیتترین اهلِ زمان خودبود». شیخ طبرسی مینویسد:«آن حضرت حافظترین مردم نسبت به کتاب خدا بود... و مردم مدینه، او را زینت کوشندگان در عبادت خدامی نامیدند».
ابن ابی الحدید درباره آن حضرت میگوید: «فقاهت، دیانت، عبادت، بردباری و شکیبایی، همه در آن حضرت جمع بود».
یعقوبی، تاریخ نگار مشهور، درباره وی مینویسد: «موسی بن جعفر، عابدترین مردم زمان خود بود».
برخوردهای سیاسی امام کاظم علیهالسلام
دورانی که امام کاظم علیهالسلام در آن زندگی میکرد، با نخستین مرحله استبداد و ستمگری حاکمان عباسی هم زمان بود. فشار سیاسیِ عباسیان در دورهای آغاز شد که پیش از آن، امام باقر و صادق علیهماالسلام با تربیت شاگردان فراوان، جنبشی عظیم در میان شیعه پدید آورده بودند. رسالت امام کاظم علیهالسلام در این دوره آن بود که در این جنبش، توازن و تعادل فکری را میان شیعیان برقرار سازد. طبعا عباسیان نمیتوانستند تشکّلی به نام شیعه را با رهبری امام بپذیرند و این، مهمترین عاملی بود که آنها را وادار کرد امام را تحت فشار بگذارند.
حرکت سیاسی امام بر ضد هارون
ابن اثیر میگوید: هارون که در رمضان سال 179 به قصد عمره به مکه میرفت، سر راه خود در مدینه، وارد روضه رسول خدا شد و برای جلب توجه مردم و به رخ کشیدن رابطه نسبی خویش با رسول خدا به پیامبر چنین سلام داد: «سلام بر تو ای رسول خدا؛ ای پسرعمو». دراین هنگام موسیبن جعفر علیهالسلام که آنجا حاضر بود، خطاب به رسول خدا گفت: «سلام بر تو ای پدر». با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید. پس از آن بود که دستور توقیف آن حضرت را صادر کرد. زندانی شدن امام پس از آن، نشان میدهد که این، حرکتی سیاسی بر ضد هارون تلقی شده است. این قبیل برخوردهای امام کاظم علیهالسلام خطراتی را برای هارون در برداشت که در نهایت، به زندانی شدن امام انجامید.
مبارزه منفی
مبارزه منفی، مبارزهای است که گرچه در قالب نقشههای براندازی نیست، بر عدم مشروعیت نظام حاکم تأکید کرده و میکوشد تا اعتماد مردم را به شخصیتی سست کند. نکته مهم در مبارزه منفی، عدم همکاری است؛ امری که به خودیِ خود مشروعیت نداشتن هیئت حاکم را نشان میدهد. شیوع چنین نگرشی راجع به یک حکومت در میان مردم، خطر عمدهای برای آن به شمار میرود؛ زیرا با عدم اعتقاد مردم به مشروعیت حکومت، هر زمان ممکن است جنبشی برای براندازی آن ایجاد شده و مردم به آن جنبش بپیوندند. امام کاظم علیهالسلام نیز از این شیوه در برخورد با دستگاه عباسی بهره جست.
مبارزه با عالمان خودفروخته
مبارزه با علمای خودفروختهای که خود را در خدمت دربار عباسی قرار داده بودند، نمونهای دیگر از مبارزات امام کاظم علیهالسلام با دستگاه ستم عباسی است.وجود این افراد در دستگاه خلافت، مشروعیت آن را از نظر عوام تضمین میکرد. به همین دلیل در دستگاه خلافت، چنین افرادی از محبوبیت فراوانی برخوردار بودند. امام کاظم علیهالسلام در مورد این افراد روایتی از رسول خدا علیهالسلام نقل میکند و میفرماید: فقها تا هنگامی که خود را به دنیا نفروختهاند، اُمنای پیامبراناند. سؤال شد: چگونه در دنیا داخل میشوند؟ حضرت فرمود: هنگامی که از حاکمان [ستمکار] پیروی کنند، در این زمان بر دین خود از آنان بترسید.
امام کاظم علیهالسلام و مباحث کلامی و فکری
مذهب اعتزال
از شمار مذاهب اسلامی که در اواخر قرن اول هجری پیدا شد و پس از آن هم سهم عمدهای در درگیریهای فکری جامعه اسلامی داشت، مذهب اعتزال بود. اصل اساسی این مذهب، توجیه مسائل دین در سایه عقل بود که افراط در این زمینه، نتایج مطلوبی به همراه نداشت و باعث شده بود گاهی صفات متضاد به خدا نسبت داده و گاه برخی از صفاتی که به تصریح قرآنْ خدا متصف به آنهاست، از حضرت باری تعالی سلب کنند. امام کاظم علیهالسلام مبارزه با کژاندیشیهای این گروه را، در برنامه خویش قرار دادند.
اهل حدیث
در زمان امام کاظم علیهالسلام گروههایی از اهل حدیث بودند که گرفتار احادیث جعلی فراوانی شده، در مسئله توحید هم، گرفتار شبههها و مشکلات بسیاری بودند. طبعا راهنماییهای امام کاظم علیهالسلام میتوانست پیروان اهلبیت علیهمالسلام را از تأویلها و توجیههای رایج نجات دهد. در روایتی آمده است که از آن حضرت درباره صفات خداوند پرسیدند، فرمود:«در مسئله توحید، از آنچه خدای تبارک و تعالی در کتاب خود ذکر کرده، پا را فراتر نگذارید که هلاک میشوید».
ردّ حدیث «نزول خداوند به آسمان»
یکی از روایاتی که جاعلان حدیث بدان تمسک میکردند، حدیث «نزول خداوند بر آسمان» بود. «ابو هریره» که در حدیثسازی شهرت فراوانی دارد، میگوید: رسول خدا فرمود: خداوند هر شب در ثُلث باقی مانده از شب، به آسمان دنیا فرود میآید و ندا میدهد: کیست مرا بخواند تا اجابتش کنم؟ کیست استغفار کند تا من او را بیامرزم؟ پذیرفتن ظاهر چنین روایتی بدین صورت، مستلزم قبول جابه جایی خداوند از مکانی به مکان دیگر است. امام کاظم علیهالسلام در ردّ این مسئله میفرماید:«خداوند فرود نمیآید و نیازی ندارد تا فرود آید. در نگاه او، دوری و نزدیکی برابر است؛ ولی آنان که خداوند را چنین توصیف میکنند، باری تعالی را بر نقص و زیادت مُتصف کردهاند».
در این روایت، امام کاظم علیهالسلام با تعبیرات دقیق، صفات خداوند را مطرح کرده، نزول خداوند به آسمان دنیا را انکار کرده است.
تعریفهای مختلف از ایمان
پس از جنگ جمل و صفین، مشکلی در تعریف ایمان به وجود آمد. مسلمانان در این باره سه دسته شدند، گروهی به نام خوارج گفتند: کسی که گناه کبیره مرتکب شود، از دین خارج میگردد و کافر است. گروهی هم با نام معتزله گفتند: کسی که گناه کبیره کند، فاسقِ غیرمؤمن و غیرمسلمان است. گروهی گفتند: شهادتین به زبان کافی است و هر کس آن را بگوید، حتی اگر مرتکب گناه کبیره شود، مسلمان است. این گروه مرجئه بودند. این نگرش در ضمن درستی، به افراط کشیده شد، تا آنجا که عمل از اساس نقش در ایمان ندارد. امام کاظم علیهالسلام در این باره فرمودند: «ایمان درجات و مراتبی دارد: مرتبهای که در کمال تمام است؛ مرحلهای که کاملاً ناقص است و مرحلهای میانه که میتوان بر آن افزود». در حقیقت امام کاظم علیهالسلام مانند امامان دیگر به حدیثی که امیرمؤمنان از حضرت رسول نقل کردند معتقد بود که: «ایمان مفهومی است متشکل از سه جزء: معرفت قبلی، اقرار زبانی و عمل خارجی».
سخنان گهربار
«زیادی غم و اندوه، موجب پیری است».
«شتابزدگی از جهالت و نادانی است».
«خشم کلید هر بدی است».
«خواب خردمند، از بیداری نادان بهتر است».
«همسایه خوب بودن، تنها بیآزاری نیست بلکه صبر بر آزار همسایه است».
«ابراز دوستی و الفت و محبت به مردم، نشانه خرد است».
برخی وصایا و کلمات قصار امام کاظم(علیه السلام)
در تحف العقول آمده است که او به یکی از فرزندانش چنین سفارش میکرد: ای فرزندم، مبادا که خداوند تو را در حال ارتکاب معصیتی ببیند و مبادا تو را در جایی که فرمان داده (در میان بندگان صالح) نبیند . خود را در عبادت حق، مقصر بدان، زیرا خداوند آن گونه که باید، عبادت نشده است . و بپرهیز از کم حوصلگی و تنبلی که این دو صفت، تو را از بهره (نعمت) دنیا و آخرت محروم میکنند .
امام کاظم (علیه السلام) در وصیتی به هشام بن حکم میفرمایند: ای هشام، اگر در دستت گردویی بود و مردم آن را گوهر خواندند مغرور مشو که برای تو سودی ندارد، زیرا تو میدانی آنچه در دست داری گردو است . و اگر در دستخود گوهری داشتی و مردم آن را گردو خواندند گفته آنان به تو ضرر نمیرساند، زیرا تو میدانی که گوهر داری . ای هشام، ملایمت را پیشه کن که ملایمتخوش یمن، و خشونت و بد رفتاری نحس و شوم است و نیکی و خلق نیکو، خانه را آباد و روزی را زیاد میکند که خدای فرموده است: پاداش نیکی، نیکی است همه مردم - چه مؤمن و چه کافر - مشمول این قاعدهاند . هر کس به تو نیکی کرد بر تو است که کار او را جبران کنی و اگر همانگونه که دربارهات احسان کردهاند احسان کنی، کاری نکردهای، بلکه فضل، از آن کسی است که ابتدائا احسان کند .
مؤمن همانند دو کفه ترازوست که هرچه برایمان او افزوده شود، گرفتاریاش فزونی گیرد .
حسن مجاورت، نیازردن همسایه نیست، بلکه صبر بر آزار همسایه است . برتری فقیه و دانشمند بر عابد، همانند برتری خورشید بر سایر ستارگان است . و نیز فرمود: روز قیامت منادی ندا میدهد: هر کس که بر خداوند حقی دارد برخیزد، تنها، کسی که برمیخیزد شخصی با گذشت و مصلح است که پاداش او با خداست . پس فرمود: بخشنده و خوشخو در حمایتخداوند است و خدا او را تا ورود به بهشت همراهی میکند . پدرم پیوسته مرا به سخا و حسن خلق سفارش میکرد تا وفات یافت .
درسهايى آموزنده از زندگانى امام كاظم )عليهالسلام)
امامنيكو سيرتان
گاه آدمى پاسخ يك بدى را با مهربانى مىدهد و اين پاسخ مهرورزانه او سبب تغيير رويه طرف مقابل مىشود. امام كاظم «عليهالسلام» را به دليل اين ويژگى به چنين لقبى خواندهاند. در مدينه مردى بود كه هرگاه امام را مىديد زبان به دشنام مىگشود. روزى امام به همراه ياران خويش از كنار مزرعه او مىگذشتند كه او مثل هميشه، ناسزاگويى را آغاز كرد. ياران امام بر آشفتند و از امام خواستند تا آن مرد بد زبان را مورد تعرض قرار دهند. امام به شدّت با اين كار مخالفت كرد و آنان را از انجام چنين كارى بازداشت. روز ديگرى امام به سراغ مرد رفت تا او را در مزرعهاش ملاقات كند، ولى مرد عرب از كار زشت خود دست بر نداشت و به محض ديدن امام، ناسزا گفت.
امام نزديك او رفت و از مركب خود پياده شد. به مرد سلام كرد. مرد بر شدت دشنامهاى خود افزود. امام با خوش رويى به او فرمود: هزينه كشت اين مزرعه چه قدر شده است؟ مرد پاسخ داد: يكصد دينار، امام پرسيد: اميد دارى چه اندازه از آن سود ببرى و برداشت كنى؟ مرد با گستاخى و طعنه پاسخ داد: من علم غيب ندارم كه چه مقدار قرار است عايدم شود. امام فرمود: من نگفتم چه سودى به تو خواهد رسيد بلكه پرسيدم تو اميد دارى چه مقدار سود عايدت شود؟
او كه از پرسشهاى امام گيج شده بود پاسخ داد: فكر مىكنم دويست دينار محصول از اين مزرعه برداشت كنم. در اين هنگام، امام كيسهاى به مبلغ سيصد دينار طلا بيرون آورد به مرد داد و فرمود: اين را بگير و كشت و زرعت نيز براى خودت باشد. اميد دارم پروردگار آنچه را اميد دارى از كشت و كارت سود ببرى، عايد تو سازد. مرد سرافكنده و بهت زده، كيسه سكههاى زر را از امام گرفت و پيشانى امام را بوسيد و از رفتار زشت خود، پوزش خواست.
اين درسى بزرگ براى شيعيان و پيروان ايشان است.
پيشواى مهرورزى
امام همواره دوستى و مهربانى را به ديگران سفارش مىنمود و آن را مايه فزونى و بركت مىدانست. يعقوب و دوستش شعيب نزد امام كاظم «عليهالسلام» آمدند تا هم خستگى سفر حج را از تن بيرون كنند و هم با امام ديدارى تازه نمايند. وارد خانه امام شدند. پس از سلام و احوالپرسى، امام رو به يعقوب كرد و فرمود: اى يعقوب! تو ديروز به مدينه آمدى و با برادر خود در فلان محل ديدار كردى، ولى با هم درگير شديد و به همديگر دشنام داديد. شما هرگز نبايد مرتكب چنينعمل زشتى بشويد. ناسزا گفتن به ديگران از شيوه من و پدران من نيست و از شيعيان ما به دور است كه به يكديگر ناسزا بگويند. اى يعقوب! به سبب اين كارت مرگ بين شما فاصله مىاندازد. برادرت اسحاق در حين سفر پيش از آن كه به شهر و خانه و كاشانه خود برسد از دنيا خواهد رفت و تو نيز از اين رفتارت پشيمان خواهى شد. خداوند عمر شما را كوتاه خواهد كرد.
يعقوب كه دست و پاى خود را گم كرده بود، پرسيد: فدايت شوم! اجل من كى خواهد رسيد؟ امام فرمود: اجل تو نيز رسيده بود، ولى به خاطر اين كه تو در فلان منزلگاه به همراهت خدمت كردى و با هديهاى او را خوشحال كردى خدا بيست سال بر عمر تو افزود. شعيب كه متحيرانه به گفت و گوى او و امام گوش مىداد پس از مدتى يعقوب را در مكه ديد و حال برادرش را پرسيد. او پاسخ داد همان طور كه امام فرموده بود برادرم پيش از رسيدن به خانهاش از دنيا رفت و در همين راه به خاك سپرده شد و هرگز خانواده خود را نديد.
ميراثدار انبي
پيشوايان معصوم دين، ميراث دار پيامبرند كه نسبت به امت خود مهربانترين بود. روزى ابو حنيفه براى پرسشى به خدمت امام صادق «عليهالسلام» رسيد. گفتند: امام خوابيده است. او نيز منتظر نشست تا امام بيدار شود. همان جا نشسته بود كه پسركى پنج يا شش ساله را ديد. پرسيد: اين پسر بچه كيست؟ گفتند: او موسى بن جعفر «عليهالسلام» فرزند امام صادق «عليهالسلام» است. پيش خود گفت: بد نيست پرسشم را با او مطرح كنم تا ببينم پاسخ او چيست. پرسيد: اى فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان خدا چيست؟ بنده آن را انجام مىدهد يا خدا به انجام آن رضايت مىدهد؟ امام كاظم «عليهالسلام» با متانت، چهارزانو روبهروى او نشست و فرمود: از سه حال خارج نيست، يا خدا آن را انجام مىدهد، يا بنده و يا هردو. اگر خدا انجام مىدهد پس چرا بنده را كيفر مىكند كه گناهى مرتكب نشده و اين از خداى عادل و حكيم پذيرفته نيست. اگر خدا و بنده هر دو انجام بدهند، چرا شريك قوى، شريك ضعيف خود (بنده) را مجازات مىكند، در حالى كه خودش به او كمك كرده است. ابو حنيفه صحبت امام «عليهالسلام» را قطع كرد و گفت: اين دو صورت محال است. امام فرمود: بلى، پس فقط يك صورت باقى مىماند كه بنده خود به تنهايى گناه را انجام دهد و خود نيز مسئوليت آن را بر عهده دارد.
بخوان و بالا برو!
امام كاظم «عليهالسلام» توجه فراوانى به پاسخگويى دقيق به مسائل اطرافيان داشت و با نهايت دقت و حوصله پرسشهايشان را پاسخ مىگفت. مردى براى مطرح كردن چند پرسش نزد امام كاظم «عليهالسلام» آمده بود. بعد از اين كه پاسخ پرسشهايش را شنيد، امام با مهربانى از او پرسيد: آيا دوست دارى كه در دنيا عمر طولانى داشته باشى؟ مرد پاسخ داد: آرى، امام فرمود: براى چه دوست دارى بيشتر در دنيا بمانى؟ پاسخ داد: براى تلاوت كردن سوره توحيد. امام اندكى ساكت ماند و پس از ساعتى به او فرمود: هر يك از دوستان ما بميرد درحالى كه تلاوت قرآن را خوب نمىداند، در عالم قبر (برزخ) به او خواهند آموخت تا درجه او به خاطر قرآن ارتقا يابد؛ زيرا بهشت به اندازه آيات قرآن است و به او گفته مىشود: بخوان و بالا برو. او نيز قرآن مىخوانَد و بالا مىرود.
مهربانى با غير مسلمانان
بريهه دانشمندى مسيحى بود كه مسيحيان به سبب وجود او، بر خود مىباليدند. وى چندى بود كه او نسبت به عقايد خود دچار ترديد شده بود و در جست و جوى رسيدن به حقيقت، از هيچ تلاشى فروگذار نمىكرد. روزى از روى اتفاق، شيعيان او را به يكى از شاگردان امام صادق «عليهالسلام» به نام هشام بن حكم كه استادى چيره دست در مباحث اعتقادى بود معرفى كردند. هشام در كوفه مغازه داشت. ابتدا بريهه پرسشهاى خود را درباره حقانيت اسلام مطرح كرد و هشام با حوصله و صبر، آنچه در توان داشت براى او بيان كرد. او از هشام پرسيد: آيا تو با اين همه دانايى و برازندگى استادى هم دارى؟ هشام پاسخ داد: البته كه دارم! بريهه پرسيد: او كيست و كجا زندگى مىكند؟ شغلش چيست؟ هشام دست او را گرفت و كنار خودش نشاند و ويژگىهاى اخلاقى و منحصر به فرد امام صادق «عليهالسلام» و فرزند او را كه در مدينه مىزيستند را براى او گفت. او به مدينه رفت. پيش از ديدار امام، فرزند ايشان امام كاظم «عليهالسلام» را ديد. امام استقبال گرمى از او كرد و با مهربانى به او فرمود: تا چه اندازه با كتاب دينت (انجيل) آشنايى دارى؟ پاسخ داد: از آن آگاهم. امام فرمود: چقدر اطمينان دارى كه معانى آن را درست فهميدهاى؟ گفت: بسيار مطمئنم كه معناى آن را درست درك كردهام. امام برخى كلمات انجيل را از حفظ براى بريهه خواند. شدت اشتياق بريهه به صحبت با امام زمان و مكان و خستگى سفر را از يادش برده بود. او آن قدر شيفته كلام و مهرورزى امام شد كه از اعتقادات باطل خود دست برداشت و به اسلام گراييد. هنوز به ديدار امام صادق «عليهالسلام» شرفياب نشده بود كه به وسيله فرزند او مسلمان شد.
مهربانى با بستگان
مهربانى با نزديكان ويژگى بارز يك مؤمن است. على بن جعفر برادر امام كاظم «عليهالسلام» و برادر زاده امام كاظم «عليهالسلام» محمد بن اسماعيل به ديدن امام كاظم «عليهالسلام» رفتند. اندكى از مغرب گذشته بود. در زدند. امام در را گشود و با برادر خود سلام و احوالپرسى كرد. محمد نزديك آمد و دست امام را بوسيد و گفت: فدايت شوم، مرا پندى دهيد. امام فرمود: به تو سفارش مىكنم در مورد ريختن خون من از خدا بترسى. محمد تعجب كرد. امام تا سه بار جمله خود را تكرار كرد. محمد به كنارى رفت و امام به على بن جعفر فرمود: تو همين جا بمان. سپس به داخل خانه رفت و كيسهاى صد دينارى به او داد و فرمود: اين را به محمد بده و بگو آن را در سفر همراه داشته باشد. على كيسه را ستاند و بيرون آمد. ولى امام دوباره پيش از بيرون رفتن او را صدا زد و صد دينار ديگر به او داد و فرمود: اين كيسه را هم به او بده. به امام گفت: قربانت شوم! اگر به آنچه به او فرمودى از او مىترسى پس چرا او را در اين سفر يارى مىكنيد؟
امام كه مىدانست محمد بن اسماعيل نزد هارون الرشيد خواهد رفت و سخن چينى خواهد كرد، گفت: اگر من از قطع پيوندم با او دورى كنم اما او حق خويشى را ادا نكند و از من ببرد، خدا عمرش را كوتاه خواهد كرد، سپس كيسه بزرگى كه سه هزار درهم در آن بود آورد و فرمود: اين كيسه را هم به او بده. على خداحافظى كرد. در راه بازگشت كيسه صد دينارى را به او داد و گفت كه آن را امام داده است. او بسيار خوشحال شد و امام را دعا كرد. كيسه دوم و سوم را هم به او داد و شادمانى او بيشتر گرديد و امام را فراوان دعا نمود. او با على بن جعفر خداحافظى كرد و به بغداد رفت. پس از مدتى درنگ در بغداد سرانجام فريب خورد و نزد هارون الرشيد بدگويى امام را كرد و حتى هارون الرشيد را امير المؤمنين ناميد. هارون الرشيد از خوش خدمتى محمد بن اسماعيل خرسند شد و صد هزار درهم براى او فرستاد. ولى پروردگار او را به بيمارى سختى دچار كرد و در نتيجه آن بيمارى او را هلاك گردانيد و نتوانست از هديه هارون الرشيد بهرهمند شود.
پيشبينى اعجازآميز
پيشوايان شيعه نسبت به پيروان خود بسيار دلسوز بودند و همواره آنان را از گزند خطرها حفظ مىكردند. روزى هارون الرشيد، به على بن يقطين خلعت زربافتى هديه داد. او روز بعد، آن خلعت را به همراه مقدارى پول كه خمس اموالش بود نزد مولاى خود امام كاظم «عليهالسلام» فرستاد. امام پول را پذيرفت، ولى دستور داد خلعت زربافت را به او بازگردانند و نامهاى برايش نوشت و در آن تأكيد كرد كه خلعت را نزد خود نگه دارد و آن را به كسى ندهد؛ زيرا به زودى سخت به آن نيازمند مىشود. او علت باز پس گرداندن خلعت را نفهميد. چند روزى گذشت و على بن يقطين بر يكى از زيردستان خود خشم گرفت و او را از كار بركنار كرد. آن فرد نيز كينه او را به دل گرفت و چون از رابطه او با امام كاظم «عليهالسلام» و دوستدارى او نسبت به ايشان با اطلاع بود، نزد هارون الرشيد رفت و نزد او از على بن يقطين بدگويى كرد. وى به هارون الرشيد گفت: على بن يقطين، موسى بن جعفر «عليهالسلام» را پيشواى خود مىداند و هر سال خمس اموال خود را به ايشان مىدهد؛ حتى خلعتى را كه شما به او داده بوديد، براى موسى بن جعفر «عليهالسلام» فرستاده است.
هارون الرشيد بسيار خشمگين شد و گفت: اگر آنچه گفتى درست باشد، على بن يقطين را خواهم كشت. همان لحظه دستور داد على را به دربار بياورند. به محض ورود على بن يقطين هارون الرشيد سر او فرياد كشيد: خلعتى را كه به تو دادم چه كار كردى؟ على بن يقطين كه هنوز از ماجرا بى اطلاع بود گفت: آن نزد خودم هست. هارون كه باور نمىكرد، گفت: اكنون بايد آن را نزد من بياورى. على بن يقطين با چند تن از غلامان هارون الرشيد به خانه رفت و آن را باز پس آورد. هارون الرشيد خندهاى كرد و گفت: خلعت را سر جايش بگذار! من هرگز حرف سخن چينان را درباره تو نخواهم پذيرفت. على بن يقطين تازه متوجه شد كه امام خلعت را براى چه باز گردانيده است. آن گاه مرد سخنچين را فرا خواند و دستور داد در حضور على بن يقطين او را هزار تازيانه بزنند. او پانصد تازيانه بيشتر نخورده بود كه زير ضربات سهمگين آن جان داد، و هارون الرشيد از على بن يقطين معذرت خواست و او را با هدايايى به منزل فرستاد.
پندى سترگ
اسلام كسانى را كه براى رفع مشكلات ديگران تلاش مىكنند پاس داشته و آنان را ستوده است. محمد بن ابى عمير از پارسايان روزگار و از شاگردان برجسته امام كاظم «عليهالسلام» و پيشهاش پارچه فروشى بود. روزى به يكى از برادران مؤمن خويش ده هزار درهم قرض داد، ولى آن مؤمن رفته رفته فقير و ورشكسته شد. وقتى كه هنگام پس دادن قرضش به محمد فرا رسيد، خانه خود را فروخت و ده هزار درهم تهيه كرد و آن را به خانه محمد برد. در زد، ابن ابى عمير بيرون آمد و وى سكهها را به او داد. ابن ابى عمير از او پرسيد: اين سكهها را از كجا آوردهاى؟ آيا ارثى به تو رسيده است؟ پاسخ داد: خير! گفت: آيا كسى آن را به تو بخشيده است؟ پاسخ داد: نه! بلكه خانهام را فروختهام تا قرض خويش را ادا كنم. محمد گفت: از مولاى خويش شنيدهام كه بر فرد لازم نيست كه به خاطر بدهكارى خانهاش را بفروشد. اين پول را بگير كه من نيازى به آن ندارم. به خدا سوگند اگر چه اكنون نيازمند يك درهم هستم، ولى اين پول را از تو هرگز نمىگيرم. گفته امام سبب شد تا او كه از وضعيت مالى برادر مؤمن خويش آگاه بود، اجازه ندهد وى براى رفع مشكل خود خانوادهاش را بىسرپناه سازد و باز گرداندن سكهها مشكل او را حل كرد.
ارزش شاد كردن مؤمن
كمك به مظلوم تا بدان جا نزد خداوند ارزش دارد كه حتى اگر فرد به انگيزه خدمت به مؤمن، با دستگاه ظلم ارتباط داشته باشد ولى به مؤمنى كمك كند، سزاست.
زياد بن ابى سلمة از دوستداران امام كاظم «عليهالسلام» بود، ولى با دستگاه هارون الرشيد نيز ارتباط داشت. روزى امام او را ديد و از او پرسيد: شنيدهام تو براى هارون الرشيد كار مىكنى و با آنان همكارى دارى؟! گفت: بله سرورم! امام پرسيد: چرا؟ عرض كرد: مولاى من! من تهيدستى آبرومندم. مجبورم براى تأمين نيازهاى خانوادهام كار كنم. امام با چهرهاى عبوس گفت: اما اگر من از بلندى بيفتم و قطعه قطعه شوم، برايم بهتر است كه عهدهدار كارى از كارهاى ظالمان شوم يا گامى بر روى فرشهاى آنان گذارم، مگردر يك صورت. مىدانى آن در چه صورتى است؟ گفت: نه فدايت شوم! امام گفت: من هرگز با آنان همكارى نمىكنم مگر آن كه يا غمى را از دل مؤمنى با رفع مشكلش بردارم يا با پرداختن قرض او، ناراحتى را از چهرهاش بزدايم. اى زياد! بدان پروردگار كمترين كارى كه با ياوران ظالمان انجام مىدهد اين است كه آنان را در تابوتى از آتش قرار مىدهد تا روز حساب باز رسد. اى زياد! هرگاه عهدهدار شغلى از شغلهاى اين ظالمان شدى، به برادرانت نيكى كن تا كفاره اين كارت باشد. وقتى قدرتى به دست آوردى بدان خداى تو نيز در روز قيامت قدرت دارد و بدان كه نيكىهاى تو مىگذرد و ممكن است ديگران آن را فراموش كند، ولى در نزد خدا و براى روز قيامت تو باقى خواهد ماند.
خشنودى خدا و اهلبيت (عليهمالسلام)
چه بسيار كارهايى كه انسان مىپندارد نادرست است اما راهنمايى يك رهبر فرزانه سبب تغيير نگرش او مىشود. على بن يقطين بارها نزد مولاى خود امام كاظم «عليهالسلام» آمده بود تا همكارى خود را با دستگاه حكومتى قطع كند، ولى امام به او اجازه نمىداد؛ زيرا مىدانست كه او از دوستداران راستين اهلبيت پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله» است. بار ديگر خدمت امام خويش آمد و اجازه خواست كه ديگر به دربار هارون الرشيد نرود و استعفا بدهد. امام با مهربانى به او فرمود: اين كار را مكن! ما به تو علاقه داريم. اشتغال تو در دربار خليفه وسيله راحتى برادران دينى توست. اميد است كه خداوند ناراحتىها را به وسيله تو برطرف كند و آتش دشمنى و توطئه آنان را خاموش سازد. او كه نمىخواست سخن امام را قطع كند، سراپا گوش شده بود. امام به او فرمود: بدان كه كفاره خدمت در دربار ظالمان، گرفتن حق محرومان است. تو چيزى را براى من ضمانت كن، من در مقابل سه چيز را ضمانت مىكنم. تو قول بده كه هر وقت يكى از مؤمنان به تو مراجعه كرد، هر حاجتى داشت برآورده كنى و حق او را بستانى و با احترام با وى برخورد كنى من نيز ضمانت مىكنم كه هيچ وقت زندانى نشوى، هرگز با شمشير دشمن كشته نشوى و هيچ وقت به فقر و تنگدستى گرفتار نيايى. بدان هر كس حق مظلومى را بگيرد و دل او را شاد كند اول خدا، دوم پيامبر خدا «صلى الله عليه و آله وسلم» و سوم همه ما امامان را خشنود كرده است.
دعا براى شيعيان
دعا براى رفع مشكلات دوستان نشانه دوستى و محبت راستين بين آنان است. نوشتهاند يكى از دوستان امام كاظم «عليهالسلام» نزد ايشان رفت تا امام برايش دعايى كند. او گفت: اى فرزند رسول خدا! مرا نيز در دعاى خود فراموش نكنيد و براى برطرف شدن مشكلاتم دعا كنيد. امام پاسخش فرمود: تو از كجا مىدانى كه من تو را در دعاهاى خود فراموش مىكنم و برايت دعا نمىكنم؟ حسن بن جهم با خود گفت: آن بزرگوار امام شيعيان است و دوستان و شيعيان خود را فراموش نمىكند. پس مرا هم كه از شيعيان اويم، فراموش نمىكند.
سپس گفت: نه شما مرا فراموش نمىكنيد. امام فرمود: چگونه فهميدى كه فراموشت نمىكنم؟ گفت: چون من از شيعيان و دوستداران شما هستم و مىدانم كه شما براى دوستان خود دعا مىكنيد. امام پرسيد: آيا غير از اين مطلب چيز ديگرى را هم مىدانى كه به خاطر آن دعايت كنم و فراموشت نسازم؟ گفت: خير چيز ديگرى نمىدانم. امام فرمود: هرگاه خواستى بدانى كه تو در نزد من چگونهاى، ببين من در نظر تو چگونه هستم و چقدر با هم دوستى داريم تا به وسيله آن، بيشتر به ياد هم باشيم.
امام کاظم(علیه السلام) در دایره المعارفها
سابقه دایرهالمعارف نویسی به قرنهای اولیه اسلام برمیگردد، دایرهالمعارف ازنظرمعنا مترادف با «موسوعه»، «جامع العلوم»، «دانشنامه» و «محیط المعارف»است. اینگونه کتابها بخش وسیعی از علوم و معارف و دانش بشری را فرامیگیرند.
دایره المعارف که غالبا به ترتیب الفبا است از کاه تا کهکشان را دربرداشته و ذیل مدخلهای متنوع و پراکنده با مقالات کوتاه یا بلند اصطلاحات علوممختلف، عالمان و شخصیتهای مهم تاریخ و زمانها و مکانهای صاحب نام را معرفیمیکند.
بعضی از این دایرهالمعارفها عمومی بوده و بعضی از آنها چون دائرهالمعارف علومعقلی یا دایرهالمعارف فقه اختصاص به یک علم خاص داشته اما همه اطلاعات مربوطهبه آن موضوع را مورد بحث قرار دادهاند.
تعریف دقیق و جامع دایرهالمعارف و نیز سابقه تاریخی دایرهالمعارففسویسی و بیانانواع آنها خود احتیاج به مقالهای بلند دامن دارد که فعلا از عهده این مقالخارج است. برخی از دایرهالمعارفها عبارتند از:
رسائل اخوان الصفا، احصاء العلوم فارابی، شفاء ابوعلی سینا، مفاتیح العلومخوارزمی، جامع العلوم فخر رازی، نفایس الفنون آملی، مفتاح العلوم سکاکی،بحارالانوار علامه مجلسی، سفینه البحار، دایره المعارف اسلامیه ایران ازعبدالعزیز، لغتنامه دهخدا، دایرهالمعارف اعلمی، دایرهالمعارف الاسلامیه الشیعیهزیر نظر سید حسن امین، دایرهالمعارف الاسلامیه ترجمه عربی از متن انگلیسی،دایرهالمعارف دکتر محمود مصاحب، دایرهالمعارف تشیع، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی،دانشنامه جهان اسلام، فرهنگ زندگینامهها و ...
ما در این مقاله شخصیتحضرت امام موسی بن جعفر(علیه السلام) را از نظر این کتابها بطوراجمال بررسی میکنیم.
1) دایرهالمعارف تشیع، ج 2، ص363، این کتاب مقالهای در سه ستونیک صفحه و نیمرا به معرفی امام هفتم(علیه السلام) اختصاص داده است، این مقاله از نظر محتوی بسیارخوب و دقیق است اما از این جهت منبع بسیار محدود بوده و تنها از سه منبع شیعی(بحارالانوار، اعیانالشیعه، ارشاد) و سه منبع اهل سنت (کامل، تاریخ بغداد،سیر اعلام النبلاء) استفاده کرده است و تولد امام را دریکشنبه هفتم صفر 128یا129 دانسته و میگوید در سال 148 به امامت رسید و در سال183 وفات یافت.
نویسنده توضیح داده است که امام به جهت کثرت زهد و عبادت به «عبد صالح» وبه جهتحلم و فروخوردن خشم و صبر بر مشکلات و آلام زمانه مشهور به «کاظم»گردید. امام قدی متوسط و رنگی سبزه سیر و محاسنی انبوه داشت. پس از بیان ملاقاتهارون با امام و پیشنهاد ارجاع فدک از کلام امام علیهالسلام نتیجه خوبی گرفتهاست و آن اینکه مقصود امام(علیه السلام) این بود که خلافت و اداره سراسر کشور حق من است.
علو شان و مکارم اخلاق امام توضیح داده شده و آمده است:
«حضرتش در علم و حلم و تواضع و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگیضرب المثل بود، بدان و بداندیشان را با عفو و احسان بیکران خویش تربیتمیفرمود. شبها بطور ناشناس در کوچههای مدینه میگشت و به مستمندان کمک میکرد.
مبلغ دویست، سیصد و چهار صد دینار در کیسهها میگذاشت و در مدینه میاننیازمندان قسمت میکرد. صرار (کیسهها) موسی بن جعفر در مدینه معروف بود. و اگربه کسی صرهای میرسید بینیاز میگشت. معذلک در اطاقی که نماز میگزارد جز بوریا ومصحف و شمشیر چیزی نبود.»
2) بستان السیاحه از حاج زینالعابدین شیروانی ص 548 این کتاب کهدایرهالمعارفی از علوم و اعلام اسلامی است، زندگانی امام هفتم علیهالسلام را بههمان سبک متعارف بیان کرده است. در ص 592 بحث جالبی درباره جعفر برمکی آورده ومیگوید: خاندان برمکی مجوسی بوده و بعد مسلمان شدند. عارفی گوید: باعث انقراضآل برمک عباسه نبود، بلکه چون یحیی بر هلاک «انسان کامل» اقدام نمود دید آنچهآل برمک عباسه آنچه کشید، زیرا که بر ارباب هوش پوشیده نیست که از بدو عالم تاانقراض بنیآدم، باری تعالی چنین مقرر نموده و بر ایننمط مقدر فرموده که چونانقراض خواهد سپری جوید صاحب آن دولتبا انسان کامل طریقه ستیزه پوید، زیرا کههیچ دولتی منقرض نگردید و آفتاب اقبال هیچ ذیشوکتی بمغرب زوال نرسیده مگر آنکهآن صاحب دولتیکی از نفوس زکیه را به قتل آورده و یا آنکه به اخراج و اهانت اوامر کرده یا آنکه بر قتل و اذیت او راضی بوده.
چون خدا خواهد که پرده کس درد میلش اندر طعنه پاکان برد. هیچ قومی هلاک نشده مگر آنکه در افکار انبیاء و اولیاء دم زده، هیچ شخصی خسرالدنیا و الاخره نگشته مگر آنکه تخم عداوت اولیاء در زمین دل خود کشته.
تا دل مرد ندا نامد بدرد هیچ قومی را خدا رسوا نکرد. سپس چندین سلسله ازحکومتهارا ذکر کرده که بر اثر اذیت انسان کامل نابودگشتهاند.
3) الاعلام زرکلی ج7، ص 721، این کتاب کمتر از یک ستون را به معرفی امامهفتم(علیه السلام) اختصاص داده و به علم و عبادت امام اشاره کرده است اما سخنی از احادیثفراوان امام(علیه السلام) عنوان نکرده است. یکی از اشکالات اساسی بحث این کتاب آن است کهبرای معرفی امام هفتم(علیه السلام) از منابع شیعی استفاده نکرده است.
4) تاریخ الاسلام ذهبی ج 12، ص 11 تنها یک سطر به اماماختصاص داده و وفات امامرا در سال183 میداند.
5) تاریخ بغداد ج13 ، ص27 ، ش6987 مولف این کتاب با آنکه از اهل سنت استفصل مفصلی درباره امام هفتم(علیه السلام) بیان کرده، عبارتها و سجدههای طولانی امام و نیزانفاق و صدقات آن حضرت را بخوبی بیان کرده است. در ص 31 گوید: مدتی که امامنزد سندی شاهک محبوس بود خواهر سندی درخواست کرد که متولی حبس امام باشد، وچون زن متدینی بود در زندان امام را خدمت مینمود.
6) یکی از مهمترین دایرهالمعارفهای علوم شیعه «بحارالانوار» است که تقریباهمه موضوعات و مدخلهای علوم مختلف شیعی را بحث کرده است. این کتاب بزرگتریندایرهالمعارف در نوع خود بشمار میرود. جلد 48 این کتاب به امام کاظم(علیه السلام) اختصاصدارد.
این کتاب دارای دوازده باب و 290 صفحه است که تاریخ و احوال امام رابه طور مفصل بیان کرده است. در پایان این کتاب مصحح محترم آن سه باب دربارهبرادران و خواهران امام و فرزندان و حرم مطهر کاظمین(علیهماالسلام) آورده است.
ضمنا ص 290 این کتاب به حضرت ستی فاطمه معصومه(علیهاالسلام) اختصاص دارد.
7) سفینهالبحار ج7 ، ص 460 ذیل ماده «و س ی» شرح حال امام هفتمعلیهالسلام را ذکر کرده است. آنچه به عنوان زندگی و شرح مکارم اخلاق امام اینجاذکر شده است همه را از بحارالانوار نقل نموده و تنها چیزی که افزون بر آن دارداین است که سبب شهادت امام(علیه السلام) را از کتاب «الدارالنظیم» نقل کرده و گوید: یحیی بن خالد خرما و ریحان مسموم را به امام خورانید، ضمنا شرح حال شاهچراغاحمد بن موسی و حسین بن موسی بن جعفر(علیه السلام) را از کتاب شدالازار نقل کرده است.
8) لغتنامه دهخدا، جزوه اول حرف کاف جلد 34 از تجلید 50 جلدی ص 204 هفتستوندرباره امام هفتم علیهالسلام دارد. در این کتاب پس از نقل عبارت مفصلی از«حبیبالسیر» گوید: «در تاریخ گزیده مسطور است که به عقیده بعضی از شیعه سربدر حلقوم آن امام معصوم ریختند و بدستبیشرمی رشته عمر عزیزش را بگسیختند». وچند حکایت نیز که بیانکننده فضایل آن حضرت است نقل نموده است.
9) دایرهالمعارف القرن العشرین از محمد فرید وجدی، ج 8 ، ص139 ذیل مادهکاظم کلمات خطیب بغدادی را از تاریخ بغداد و مروجالذهب مسعودی درباره اخلاق وسخاوت امام نقل کرده است. پس از آن خوابی را نقل میکند که امام(علیه السلام) دعای نجاتاز زندان را از پیامبر فرا گرفت. سپس گوید احادیث و سخنان زیادی از این امامنقل شده است. قبر امام در بغداد مشهور و حرم بزرگی داشته که مورد توجه و زیارتمردم است.
10) اعیان الشیعه، ج 2 ، ص 5. این کتاب که دایرهالمعارف اعلام شیعه استبحثخوبی و جامعی درباره امام هفتم علیهالسلام دارد. در این کتاب پس از بیان شرحامام و القاب و کنیههای حضرت و نام فرزندان امام اخلاق حسنه امام و مناقب وفضایل او را ذکر کرده و نمونههایی از علم، حلم، تواضع، مکارم اخلاق، شدت ترس ازخدا، کرم، سخاوت، و زیاد صدقه دادن این امام را به همراه نمونههای تاریخی بیانکرده است.
اخبار و برخوردهای امام با هارونالرشید و نیز توضیح مفصل کیفیتشهادت امام ازدیگر بحثهای این کتاب است. همچنانکه در این کتاب کلمات قصار امام و تعدادی ازحکمتها و پندهای آن حضرت بیان شده است. ضمنا جالب توجه است که بدانیم امروزه لقب «بابالحوائج» از لقبهای خود امامهفتم(علیه السلام) بشمار میرود ولی آنگونه که از کلام سید محسن امین در این کتاب بدستمیآید لقب «بابالحوائج» نام مکان قبر امام علیهالسلام است زیرا امام را درمکانی دفن کردند که به بابالتبن شهرت داشت ولی پس از دفن امام در آن مکان چونمردم حاجتهای خود را نزد آن قبر مطهر برآورده مییافتند آن مکان بابالتبن رابابالحوائج لقب دادند.
در پایان باز ذکر این نکته لازم است که شرح حال امام(علیه السلام) در کتابهای زیادی چون«تاریخ ابن خلدون»، «البدایه و النهایه»، «میزان الاعتدال» و ... آمدهاست که اینها را نمیتوان داخل عنوان دایرهالمعارف نمود و لذا چون از عنوانمقاله خارج بودند به ذکر آنها نپرداختیم.
از طرف دیگر اکثر کتابهایی که قبلا اشاره شد و نام دایرهالمعارف بر آنها صدقمینمود یا اصلا شرح حال امام هفتم(علیه السلام) را ندارند و یا آنکه چون هنوز آنها تکمیلنشدهاند به این بحث نپرداختهاند. لازم به ذکر است که بعضی از این دایرهالمعارفها اصلا به بخش اعلام نپرداختهاندمثل دایرهالمعارف سید حسن امینی و بعضی از آنها هنوز کامل نشده و لذا مدخلیدرباره امام هفتم(علیه السلام) ندارند چون سه کتاب اخیر، و بعضی از آنها تنها به مباحثعلوم پرداخته یا توجهی به امامان شیعه و مذهب اهل بیت(علیهمالسلام) ننمودهاندمثل دایرهالمعارف الاسلامیه. ضمنا بعضی از کتابهایی که در این مقاله عنوانشدهاند طبق بعضی از تحریفها میتوان آنها را دایرهالمعارف نامید و اطلاقدایرهالمعارف بر آنها مورد اتفاق نیست.
پي نوشت ها:
[1]. محمد محمدي اشتهاردي، سيره چهارده معصوم، قم، نشر مطهر، 1378، چ 2، ص 599.
[2]. هفتهنامههمشهري، ش 55، 25/11/1386.
[3]. هفتهنامه شما، ش 405، 27/12/1383.
[4]. همان.
[5]. لطيف راشدي، داستانهاي معنوي در آثار شهيد مطهري، قم، انتشارات نصر، 1381، صص 48 ـ 50.
[6]. همان.
[7]. حسين حاجيلو، حكايتهايي از زندگي امام موسي كاظم(ع)، تهران، انتشارات همشهري، 1386، ص 16.
منتهيالآمال، شيخ عباس قمي
زندگانی امام موسی بن جعفر(علیهما السلام)، عقیقی بخشایشی
سیره ائمه اثنی عشر، هاشم معروف الحسینی
ماهنامه گلبرگ
ماهنامه اشارات
ماهنامه یاس
ماهنامه کوثر
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}